انتخابات در اقلیم ها

فرید مرجایى پژوهشگر و تحلیلگر مسائل سیاسى و فرهنگى است، مقالات وى در نشریات مختلفى منتشر شده اند. سال ها پیش مرجایى در حزب نیودموکرات(سوسیال دموکرات) کانادا فعال بود.

*****

اخیرا ما در جامعه شناسی سیاسی با  اصطلاحی تحت عنوان «انتخابات بدون دموکراسی[۱]»  مواجه شده ایم، لطفا برای ما از کارکرد انتخابات در رژیم های دموکراتیک و یا غیر دموکراتیک بگویید؟

جوامعی هستند که ضوابط دموکراتیک و مردم سالارانه در آن بسیار محدود است، خصوصیات اقتدارگرایی دارند، اما پروسه انتخابات را هر چند سال یک بار برگزار می کنند. سیستمی اقتدارگرا می شود که به دلایلی شرایط و مناسبات نابرابر قدرت را حفظ کند یا اینکه بخشی از جامعه حق و یا اختیار استثنایی دارند که برای حفظ آن محافظه کار می شوند. طبیعی است که نقش قوه نظارت در جامعه برجسته است، در زمان های گذشته ۴۰ و یا ۵۰ سال پیش در جنگ سرد فقدان دموکراسی قبحی نداشت و مساله ای نبود، در کشور دیکتاتور کنگو و دیکتاتوری که از سمت غربی ها حمایت می شود یعنی سه سه کو یا خمرها در کامبوج ادعای دموکراسی نداشتند، ولی در دنیای امروز دولت ها مجبور هستند برای ایماژ خودشان انتخابات نیمه دموکراتیک و نمایشی برگزار کنند. دموکراسی و یا اقتدارگرایی که سیاه و سفید نیست، اگر بخواهیم از نظر دموکراتیک نگاه کنیم، درجات مختلفی دارد.

دموکراسی یا مردم سالاری همان مشارکت مردم در جامعه است. تحمل و بردباری بالا پلورالیسم و کثرت گرایی است. تیرهای متفاوتی است از خاکستری، ولی در نهایت توسعه پیدا کرده است، که از نظر دموکراتیک محدود به صندوق رای در هر چهار یا پنچ سال نباشد. دموکراسی نیازمند قوه قضایی مستقل پاسخگو است، که مطبوعات تا حدودی آزاد باشند. اختلاف طبقاتی هم زیاد نباشد، نهادهای مدنی هم بتوانند به طور مستقل از سیستم قدرت فعال باشند، هر کدام از این مولفه ها که ضعیف باشد، طبیعی است نوعی اقتدارگرایی وارد صحنه می شود، که کمبود را جبران  و بحران را مهار کند. اگر به خاطر داشته باشید فرانسیس فوکویاما تئوری ها و مقوله هایی را مطرح می کرد که البته مضحک از آب درآمد و تازه فهمیدیم اول تاریخ است، ولی یک مقوله را مطرح می کند تحت عنوان اعتماد اجتماعی؛ از نظر من این نکته مهم است. در کلیت در نهایت در جامعه باید نوعی اعتماد اجتماعی برقرار باشد که مردم نسبت به نظام اعتمادی داشته باشند که سیستم برایشان کار می کند. من با واژه مردم موافق نیستم، مردم که به عنوان یک مفهوم، یکپارچه که نیست، مردم از طبقات مختلف، منافع مختلف تشکیل شده اند، از قشرهای متفاوت و از اقلیت و اقوام متفاوت تشکیل شده اند.

لیبرال دموکراسی در حوزه سیاسی محدود می شود، مجبور است خودش را به آزادی مطبوعات وفق دهد، چرا که مفهوم لیبرال دموکراسی در تاریخ بشری تازه است. و منادی گفتمان سازی و پارادیم سازی را دارد، ولی چون مشکلی بر سرمایه داری لگام گسیخته ندارد، اختلاف طبقاتی را مسئله خود نمی داند، و مشکلی هم با آن ندارد و راه حلی هم ندارد و آن را به حساب نمی آورد. در اینصورت با در نظر گرفتن موئلفه ها و جوانب مختلف در زمان کنونی و مکانی معین در جهانی ملموس؛ نظیر ترکیه در این مقطع که انتخاباتش از مصر(حکومت نظامی) جلوتر است به عبارتی شرایط دموکراتیک تری دارد، و یا اینکه می توان گفت کشور هندوستان از نظر آزادی و احزاب و مطبوعات بهتر و وسیع تر از ترکیه است، البته مشکل تجاوز به زنان و سرکوب اقلیت ها در هند وجود دارد ولی به طور کلی می شود این اختلافات در این تیرهای مختلف خاکستری سنجید.

تئوریسین مترقی اسلاوی ژیژک بیست کتاب مختلف نوشته است، بسیار متفکر شیک و اوانگاردی است، ولی یک پدیده ای که من در او دیدم در دو سال اخیر حرف جالبی که می زند؛ وقتی که دولت چپ در یونان انتخاب شد، و از آن حمایت می کرد، ایشان به طور متافوریک و سمبولیک می گوید که در میدان تحریر جمع شدند، در وال استریت جمع شدند، هیجانات احساسی دارد ولی می گوید این زیاد مهم نیست، مهم است دولتی که سرکار می آید، آیا توانایی این را دارد تا وضع مردم را مقداری بهتر کند؟ توسعه اجتماعی برای مردم بیاورد؟ ژیژک لنینیست نیست ولی هنوز به اصول سوسیالیسم پایبند است. و از آن زاویه به آن نگاه می کند.

نهادها همواره تا حدودی درون زا هستند و  تغییرشان در رژیم های اقتدارگرا نسبت به رژیم های دموکراتیک راحت تر است. اگرچه در رژیم های اقتدارگرا احزاب وجود دارد و انتخابات برگزار می شود، اما به راحتی مصادره می شوند. حال این توضیح دو سوال را برای ما به وجود می اورد. نهادها چه مزیتی برای رهبران رژیم های های اقتدارگرا دارند که آنها را انتخاب می کنند(به کار می بندند) و اینکه  این نهاد ها چه منفعت هایی را برای این رژیم ها به وجود می آورند؟

نهادها هم علت وجودی دارند، به طور اصیل و در عین حال، برای مشروعیت بخشیدن به یک نظام و یک اوضاع وجود دارند، یعنی یک فانکسیونی دارند، و از یکی طرفی جامعه مدنی و نهادهای مدنی هم به دموکراسی مشروعیت می دهند، جامعه شناس معروف یعنی ماکس وبر می گوید ما در جامعه تصمیم می گیریم، توافق می کنیم که برای امنیت جامعه یک گروه ویژه انحصار قدرت خشونت مشروع را در دست داشته باشند، که نام آن را پلیس می گذاریم. و همانطور که اشاره کردید جامعه اقتدار گرا، نهادها به طور مستقیم و عریان درون زا هستند، و مشخصا مستقیم تر در خدمت مشروعیت بخشیدن به نظام اقتدارگرا عمل می کنند، علت وجودیشان این است، نظامی اقتدارگرا موقعی معنا پیدا می کند که در مقابلش یک جامعه دموکراتیک تر باشد، چون که جوامع سنتی فئودالی اروپا یا جوامع قدیمی ایران که معنا نمی دادند، پس اینها به طور نسبی جنبه سلبی دارند. پس این جنبه متصلب پیش می آید و نیازمند آن است که فعالیت نهاد و حیات نهاد مدنی را سیستم قدرت از بالا هدایت کند و نه از پایین با مشارکت بدنه جامعه، و خصوصیات یک جامعه بسته پیش می آید، این جاست که می توان گفت به وسیله سیستم قدرت مصادره می شود. و در صورت تصرف شدن و مصادره این نهادها خصوصیت مستقل و استقلال خود را از دست می دهند.

نهاد احزاب در جوامع دموکراتیک به وجود می آید، و به کثرت گرایی و پلورالیسم کمک می کند، و در حقیقت کانال و کاتولیزوری هستند برای رابطه قدرت و مردم، اینجاست که جنبه دموکراتیک به آن می دهد، ولی اگر از بالا به وسیله قدرت تصرف و مصادره شوند، از عملکرد واقعی خود غافل می شوند، و از طرف دیگر ساختار احزاب هم نیازمند ساختار قدرت است. و الا به نیهلیسم می رسند. انتخابات یا همه پرسی یا رفراندوم یک پروسه رجوع به مردم است، که به گردش قدرت کمک می کند، و تسهیل می کند. درجه دموکراتیک بودن یا اقتدارگرایی یک جامعه نسبی است، در مقایسه با بستر تاریخی خودش، با بستر توانایی خودش، در مقایسه با جوامع دیگر، ولی بستگی به مدرنیته هم دارد، چه مقدار مدرنیته در جامعه ریشه گرفته است، اصول مدرنیته ایی که انسان آزاد است، خودمختار است، که انتخاب کند، حق دارد و حق مدنی دارد، بنابرین انتخابات می تواند هم جنبه زینتی داشته باشد و هم حقیقی، و فانکسیون خودش را در گردش قدرت و مشارکت مردمی ایجاد کند، یا اینکه در شرایط محض اقتدار گرایانه کاربرد زینتی داشته باشد.

در باب دینامیسم و حیات اجتماعی، بحث انتزاعی و اکادمیک می شود کرد، ولی باید به ارائه بحث کلیشه ایی محدود نشویم، در حقیقت برای اینکه زیست جهان خودمان را واقعا درک کنیم، نیازمندیم تا حقیقت تجربی و زمینه را هم در نظر بگیریم. دانستن یا نالج یک رفت و آمد و تعامل دیالکتیکی بین این دو عامل ذکر شده است. اقتدارگرایی به خاطر نوع سیستم قدرت، یا شکل انحصار سیستم قدرت، سلطه از بالا ذکر شد که به خاطر ریشه در مدرنیته اش تا چه حدودی باشد، ولی دلایل دیگری هم دارد، که ما اگر بخواهیم به زیست جهان حقیقی پی ببریم؛ ببینید منحنی پیشرفت یا توسعه دموکراسی در یک خط و ریل طبیعی باید صورت بگیرد، دخالت در این منحنی رشد دموکراتیک قطعا بحران ایجاد می کند، اذعان داریم که تحولات جوامع در خلاء صورت نمی گیرد، قدرت جهانی یا امپریالیسم یک عامل تاثیر گذار است. در تاریخ معاصر ایران دکتر مصدق و یا در شیلی دکتر سالوادر آلنده کرسی دولت دموکراتیک را در دست داشتند، ولی سیستم قدرت و کانون حقیقی قدرت در دستشان نبود، به خاطر اینکه نهادهای های ضد دموکراتیک قدرت به وسیله خارج و از خارج تغذیه می شوند، تحقیقات من نشان داده است که قبل از کودتای ایران و شیلی و دولت دموکراتیک گولار در برزیل به این دموکرات ها پیشنهاد مستقیم شده بود که قبل از کودتا مردم را مسلح کنید، و درجه اقتدار گرایی را بالا ببرید، که مردم از آن دستاوردها محروم نشوند. در سال ۲۰۰۱ یا ۲۰۰۲ بود که یک کودتایی علیه دولت مردم گرای چاوز صورت گرفت، که شواهد تاریخی نشان می دهد دولت جورج بوش از آن حمایت کرد، ولی به استثنا چون چاوز خودش نظامی بود و با امرای ارتش آشنایی داشت، به طور استثنا شکست خورد، در نتیجه بعد از آن چاوز مقدار کمی اقتدار گرایی دولت خودش را بالا برد، و این شاید قابل قبول به نظر برسد، که دولتش برای مردم محروم برنامه را اجرا کند. از نظر تاریخی در سال ۲۰۰۶ در انتخابات فلسطین که به صورت دموکراتیک برگزار شد و سازمان ملل و جیمی کارتر هم حضور داشتند، جنبش حماس دو سوم پارلمان را در دست گرفت، و دموکراتیک مدنیت یا حق دموکراتیک برای تشکیل دولت را داشت تا دولت را تشکیل دهد، و یک دولت ائتلاف با الفتح تشکیل دادند، ولی بلافاصله اسرائیل و امریکا با حمایت کشورهای اروپایی، غزه را محاصره و بلوکه کردند، و مردم را تنبیه کردند که چرا به این حزب رای دادید. ما دیگر در تاریخ معاصر شاهد این بودیم اقتدارگرایی آن جا تشدید شد و منحنی خط ریل دموکراسی مورد تهدید قرار گرفت، که می بایست به وسیله خودشان رشد و نمو می یافت. در حقیقت وقتی یک جنبش در مقام مسئول یک دولت قرار می گیرد، معتدل می شود. باید اجازه داد که دولت های منتخب مسئولیت قبول کنند.

یک عامل دیگر که در جوامع ممکن است اقتدارگرایی را تشدید کند، خطر تهاجم فرهنگی است، یعنی قدرت جهانی از لحاظ فرهنگی سعی کند جای پایی باز کند، که سیستم سیاسی را تحت کنترل قرار بدهد، از طرفی آن جوامع مجبور می شوند برای وحدت خودشان جنبه بسته تری به خود بگیرند، مثلا یک مثال جزئی که مدتی است از ایالات متحده مبلغین مذهبی پروتستان و مورمن ها می روند به کشورهای امریکای لاتین یا به بولیوی، که اگر رصد کنید به افغانستان می روند، به کره شمالی می روند، در حقیقت این امر تا حدودی مانند اسب تروا کار می کنند، زمینه ایی ایجاد می کند که تغییرات و تحولات به آن سمت پیش بروند. در زمان جنگ سرد تلاش های امریکا به وسیله ابزارهایی که داشت مانند صدای امریکا سعی می کرد تا موزیک بیتل ها یا موزیک جاز را به عنوان یک عامل برهم زننده ارائه دهد. در حقیقت مد، فشن، زیباشناسی، فیلم های هالیود، شرایط و سپهر جدید ایجاد کنند، استحاله ایجاد کنند، که از نظر فرهنگی شرایط ایجاد شود، برای تحولات سیاسی. شعار فرهنگی این بود که در غرب همه به کالای لوکس مصرفی/فرهنگی دسترسی دارند، ولی شما محرومید، در حقیقت نوعی پارادیم سازی بود.

منبع: سایت کنج

مطالب مرتبط

انجمن‌ها با ابراز تأسف و محکو‌م‌کردن تجاوزگران،

زنده‌باد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقی‌تر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گرو‌ه‌های مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خون‌ریزی به همه سرایت دادند.

ثبيت و افزايش اين سرمايه ايجاد شده در گروی تغيير رفتار عمومي حاكميت است

اكنون ما در اين مقطع نيازمند افزايش سريع و جدي قدرت ملي خود هستيم كه بسيار فراتر از بحث جنگ‌افزار و توان نظامي است. مجموعه حاكميت بايد با درايت و تدبيري سريع، رويكردي متفاوت نسبت به جامعه را در پيش بگيرد و از اين مسير امتياز تقويت قدرت ملي را براي مقاطع و مخاطرات احتمالي دريافت كند. خلاصه اينكه ما در اين جنگ هم به واسطه فعاليت‌هاي گسترده خيانتكارانه زنگ خطر ادامه رويكرد عمومي فعلي را شنيديم و هم با رفتار متين عامه مردم پيام ضرورت اعتماد و اطمينان به اين جامعه را دريافت کردیم.

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است و تصمیم‌های بزرگ نیز نیازمند تغییر پارادایم‌ها و نگرش‌ها. با اعلام آتش‌بس و خاتمه موقت د‌رگیری‌ها، لازم است حرکت در مسیر تغییر نگرش و گفتمان، چه در داخل و در نسبت با افراد و جریان‌های وطن‌دوست و چه در خارج و در نسبت با کشورها و نهادهای بین‌المللی معقول و صلح‌طلب آغاز شود.

مطالب پربازدید

مقاله