عفت مرعشی همسراکبر هاشمی رفسنجانی در نامه ای با شکایت از زندانی شدن فرزندانش و دیگر فرزندان این سرزمین از مادرانی گفته که در این سال ها درد دوری فرزندان خود را تحمل کرده اند و همچنان با صبوری فردا را انتظار می کشند.
به گزارش کلمه، همسر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی در نامه ی خود با بیان اینکه “گاهی با خود می گویم تو که بیش از ده سال زندان و شکنجه آقای هاشمی را در زمان طاغوت تحمل کردی، چطور چند روز زندانی شدن فرزندانت را تاب نمی آوری؟” نوشته است: از من می پرسند، باز هم کوس رسوایی این و آن بر بام ها انداخته ای! هشدارم می دهند، چیزی نگو که اجانب سوء استفاده کنند. و من برآنم که به همه ی این پرسش ها پاسخ دهم. بازهم با شما همه بچه های سرزمینم سخن خواهم گفت.»
در حال حاضر دو فرزند خانواده هاشمی در زندان اوین به سر می برند، فائزه هاشمی که ۶ ماه حکم داشته در بند زنان، زندانی است و مهدی هاشمی نیز در بازداشت بسر می برد.
بر اساس گزارش های رسیده به کلمه تاکنون مهدی هاشمی حدود ۱۱ ساعت بازجویی داشته که هیچ کدام از بازجویی ها ربطی به اتهام های مطرح شده در خصوص پرونده او نداشته است. گفته می شود آملی لاریجانی در پاسخی در خصوص روند کند پرونده مهدی هاشمی پاسخ داده از آنجا که خانواده هاشمی از رییس قوه قضاییه بد گویی می کنند بازجوها نیز عصبانی شده و پرونده را پیش نمی برند.
متن این نامه به شرح زیر است:
مهدی و فائزه عزیزم! همان طور که پدرتان انتخابات سال ۸۴ را به خدا واگذار کرد، من نیز می خواهم از این پس برای خدای خود نامه بنویسم و درد و دل کنم.
گاهی با خود می گویم تو که بیش از ده سال زندان و شکنجه آقای هاشمی را در زمان طاغوت تحمل کردی، چطور چند روز زندانی شدن فرزندانت را تاب نمی آوری؟
تو که آن همه سختی و بلا کشیدی و بچه ها را در خردسالی و در روزگار درماندگی با آن همه درد و رنج آشنا کردی، چرا در بزرگسالی نمی خواهی آنها طعم محنت را بچشند؟
ندایی از درون به من نهیب می زند که آقای هاشمی در راه آرمانش و برای سرنگونی ستم و حاکمیت اسلام آن همه زجر کشید و ما هم به دنبال او. اما در روزگار حاکمیت اسلام، حتی احساس ستم هم تحمل ناپذیر است. وانگهی مهدی پاره تن و جگر گوشه من است. باور کنید من یک مادرم، با دریایی از عاطفه که تا واپسین لحظات عمرش چیزی از آن کم نمی شود حتی اگر فرزندانش چند دهه از عمر خود را پشت سر گذاشته باشند. به من می گویند، مگر خون فرزند تو از دیگر بچه های این سرزمین رنگین تر است؟
اولا که آن روز که بنا به برداشت خود درباره سرنوشت این کشور و همه بچه هایش حرف زدم، به من گفتند به شما چه مربوط! کسی نگفت درست گفتی! گفتند چه کاره ای که حرف می زنی؟ غافل از این که من مادر همه ی بچه های این آب و خاک هستم.
من آن همه زجر را در دوان ستم تحمل کردم که بچه های من، “همه بچه های من” آزاد باشند، نه دربند. در همه فراز و نشیب انقلاب، دفاع مقدس و سازندگی و روزگار پس از آن، برای همه ی بچه هایم مادری استوار و مقاوم بودم، اما امروز کمر آن مادر خمیده است.
آنها که پیش از این به من می گفتند “تو چه کاره ای”، امروز حق ندارند که عاطفه ام به فرزندم را به بهانه بچه های این سرزمین سرزنش کنند. آنها آنقدر دنیا را سیاه و سفید دیده اند که دچار کور رنگی شده اند. مگر آنها رنگ خون شهدا را هنوز به یاد دارند که با میراث آنها چنین می کنند؟ مگر آنها رنگ خون دیگر بچه ها را می بینند که …
آنها حتی نمی دانند، یا نمی خواهند یا چشم خود فرو بسته اند که معنی مادر را بفهمند. من یک مادرم، مثل همه مادران داغدار دیگر. صدای من صدای همه ی آنها ست و همه فرزندان در بند مانند مهدی و فائزه.
اگر درد آنها را با همه وجودم حس نمی کردم، امروز این همه نگران مهدی نبودم. هرگاه به یاد او می افتم، با خود می گویم، آنچه بر سر دیگران آمد، آیا بر سر فرزندم هم خواهد آمد درون جانم آتش می گیرد، همان طور که چندی است این سوز رهایم نمی کند.
از من می پرسند، باز هم کوس رسوایی این و آن بر بام ها انداخته ای! هشدارم می دهند، چیزی نگو که اجانب سوء استفاده کنند. و من برآنم که به همه ی این پرسش ها پاسخ دهم. بازهم از همه بچه های سرزمینم سخن خواهم گفت.