نامه شبنم مددزاده در مورد وضعيت اسفناک زندان قرچک:

آنجا اردوگاه مرگ است

شبنم مددزاده، فعال دانشجويی زندانی در زندان اوين، با انتشار نامه‌ای نسبت به وضعيت نامناسب زندان قرچک ورامين و انتقال دو تن از زندانيان سياسی زن به اين زندان ابراز نگرانی کرده است.

مددزاده که خود پيش از اين، مدت کوتاهی را در زندان قرچک به سر برده و پس از اعتراض‌های گسترده نسبت به شرايط اسفناک اين زندان، به زندان اوين انتقال يافته بود، به عنوان شاهد از شرايط اين زندان نوشته است.

گزارش‌ها حاکی از آن است که مسئولان زندان اوين، پس از انتقال دو تن از زندانيان سياسی زن به زندان قرچک ورامين، قصد دارند ساير زنان زندانی را نيز به مرور به اين زندان انتقال دهند.

وضعيت نامناسب نگهداری زنان در اين زندان، پيش‌تر موجب اعتراض‌های گسترده محافل حقوق بشری شده بود.

متن کامل نامه شبنم مددزاده که چهارمين سال حبس خود را در زندان پست سر می‌گذارد، به شرح زير است:

بسم الحق

صحبت از پژمردن يک برگ نيست وای جنگل را بيابان می کنند.

به ياران و دوستان دردآشنا! برای تمامی کسانی که قلبشان برای انسان و انسانيت می تپد، برای ارزشی فراسوی مرزهای جغرافيايی….

به عنوان شاهد حرف می زنم؛ شاهد روزهای دهشتناک شهرری، که مرگ ثقل قبای اش را به ديواری آويخته بود در جايی که نفس ياری نمی رساند. سوله های تاريک با سقفی بلند بدون پنجره و نور طبيعی، با دويست نفر جمعيت در هر سوله، با ازدحام سر و صدا، به هم ريختگی اعصاب و روان زندانيان بود و دعواها و خبرهای ناگوار که من با چشم خويش ديدم. «مسلخ انسان و انسانيت را من با چشم های خويش ديدم»

به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد لحظه های مبهم، مغشوش و مرگ‌زای که از چشم های زندانيان خشم می باريد و باتوم های گارد ويژه زندان بود برای آرام کردن. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد دعواها بهر غذا و نان در سالنی به اسم سالن غذاخوری! پرده های نمايش و ظاهرسازی و آذين بندی هم کاری از پيش نبرد. غذايی که به عنوان جيره زندانيان داده می شد آنقدر کم بود که زندانيان گرسنه غذاهای پس مانده در ظرف ها را جمع می کردند و چند لحظه بعد دعوايی که بر سر همان غذای پس مانده شروع می شد! پرتاب سينی های غذا و صندلی بود جدا از اينکه کف کثيف و آلوده اش چندين نفر را در هر روز نقش زمين می کرد. سالنی به اسم غذاخوری که از طرف خود زندانيان به سالن «کتک خوری» تغييرنام داده شده بود.

به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد تلاش های بسيار برای وارونه نشان دادن شرايط نزد خانواده هايی که برای ملاقات می آمدند، سالنی که ما از وسط ويرانه و بيغوله ای رد می شديم برای ملاقات آن سوی ديوارش از طرف درب ورودی گل کاری و باغچه های پر از گل بود –روز انتقال به اوين مشاهده کردمتا خانواده در وسط آن نيزار دلخوش شوند به چند تا گل که گلهای خودشان چند قدم آن طرف تر دارند پرپر می شوند! دريغ!

حضور دادستان کل کشور در زندان قرچک –همان روز انتقال ما به اوينبرای تکذيب تمامی خبرهای سايت ها و خبرگزاری های خارجی حجتی محکم برای وضعيت اسفناک آنجا بود! چيزی بود که می خواستند تکذيب کنند. همان کريدور سالن غذاخوری که جلوی دوربين ها شيک و تميز کرده بودند روز قبل از آن لکه های خون روی موزاييک هايشان نمايان بود! و روزهای بعد از انتقال به اوين آنچه از مأموران و زندانبانانی که بين قرچک و اوين رفت و آمد داشتند شنيديم اينکه آنجا جهنمی بيش نيست. به اذعان خود زندانبانان! ديگر چه چيز بايد تکذيب می شد!

آری! به عنوان شاهد حرف می‌زنم، شاهد برهوتی موسوم به زندان شهرری بی هيچ نشانه ای برای زيستن که گياه از رستن بازمی ماند. که همان بدو انتقال شرايطش را نه برای خود که برای تمامی زنانی که به هر عنوانی محکوم اند غيرانسانی ناميديم. اردوگاهی برای مرگ است نه برای حبس. جايی برای مرگ تدريجی که هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم می شنوم! يکسال و نيم می گذرد از آن روزها که دوباره آن لحظه ها برايم تکرار شد، با تبعيد غيرقانونی کبری بنازاده اميرخيزی –زنی ۶۰سالهو صديقه مرادی روز چهارشنبه ۲۱/تير/۹۱ دوباره خود را در ميان آن جمع، آن شرايط، آن روزها حس کردم. قلبم فشرده بود و دستهای بسته که هيچ کاری نمی توانستم بکنم و تنها اينکه برای من با اين شرايط جسمی و سنی آنجا مرگ زای بود چه برسد برای اين دو زن با اين شرايط بيماری!

ديوارها بلندتر می شوند و ميله ها نزديک تر، گرمای نفس هايم را روی صورتم حس می کردم. احساسی که به زبان نمی توانم بياورم، باور کنيد نمی توانم با کلمات شيئيت بخشم به احساس غيرقابل بيان.

باز هم به عنوان شاهد حرف می زنم، به عنوان کسی که بيش از دو سال از ديدارم با خانم بنازاده در زندان گوهردشت(رجايی شهر) و بيش از ۸ ماه از آشنايی ام با صديقه مرادی در زندان اوين می گذرد. در اين مدت هر لحظه شاهد به افول رفتن سلامت جسمی آنان در ميان اين برزخ، در حصار ميله ها و شرايط غيرانسانی بودم. از عمل ناموفق چشم خانم بنازاده، که باعث از بين رفتن بينايی اش به علت بی مسئوليتی مسئولان، آرتروز گردن و کمر و پوکی استخوان و همين دو هفته پيش بود که برای آنژيوگرافی قلب در بيمارستان مدرس بستری بود و روز چهارشنبه منتظر اعزام دوباره برای اکو قلب بود نه تبعيد، تا گرفتگی کمر و آرتروز گردن و ستون فقرات و بيماری قلبی صديقه مرادی.

برای من که قدم در راه آزادی گذاشته ام و در عبور از اين گذرگاه پرستم تن ام بس زخم ها برداشته از جفاها، تبعيد و انتقال و ممنوعيت ها به بخشی از زندگی ام تبديل شده. در حالی که ايمان دارم چون آب رودخانه بايد از بستر سخت و سفت و سنگينی جاری شد و هر مانعی را با خروش و تپيدن از ميان برداشت تا به دريا رسيد. اعتقاد دارم که بايد جلوی خودکامگی ها را گرفت، بايد ايستاد.

آنچه را که من چهارشنبه شاهد بودم وقاحت بود در قساوت که به حکم هايی که در دادگاههای فرمايشی انقلاب ناعادلانه صادر می کنند راضی نشده هروقت که دلشان بخواهد زير پا می گذارند و حکمی جديد صادر می کنند، در آن لحظه من با تمام وجود حس کردم اگر به جای برگه آزادی يکی از هم بنديانمان با حکم اعدام روبه رو شويم هيچ کاری نمی توانيم بکنيم.

ياران و دوستان اندوه گسارم! بی مقدمه آغاز کردم چرا که قلم را و ذهن را يارای واژه چيدن نبود. دوباره دستهای بسته ام را به سوی شما دراز کرده ام که چونان قبل دستهای من باشيد برای درافکندن پرده ها و افشای خيمه شب بازی به اصطلاح ارج و قرب زنان!!!

دوباره صدای فرياد دردها را به گوش شما می رسانم که چون کوه طنين افکن فرياد من باشيد. در جايی که نفس نمی آيد غريو خشم را از گلوی پرنفس تان بکشيد.

از تمامی مجامع حقوق بشر و کسانی که تنها يک لحظه دغدغه ی انسان دارند در هر کجای دنيا می خواهم برای برگرداندن اين دو زن بيمار از آن ظلمت جای از هيچ تلاشی دريغ نورزند.

شبنم مددزاده

۲۴/تير/۹۱

زندان اوين

مطالب مرتبط

ضیا نبوی

اگر قرار است در کشاکشِ این تراژدی هولناک، جبهه‌ای را انتخاب کنیم، بهتر آن است که آن سو، طرفِ زندگی باشد و ازینکه بواسطه یک چنین انتخابی چگونه داوری می‌شویم و مطابقِ گفتارهای زندگی‌ناباورِ موجود، در کدام دسته قرار می‌گیریم، پروایی نداشته باشیم. اگر آری گفتن به شیوه‌ی پوششی که می‌پسندیم ما را از نظر مدافعین وضعیت، در صفِ براندازان تعریف می‌کند، نهراسیم و اگر بواسطه‌ی آری گفتن به غریزه‌ی زیستن یا همدلی با هموطنانمان آسیب‌دیده‌ از جنگ در صف مدافعین نظام قرارمان می‌دهند، پروایی نداشته باشیم.

گزاره ای خطرناک برای ایران و‌ همه‌ی ما ایرانیان

همه می‌دانیم جنگی که اکنون درگرفته، محصول مشترک «نظم بین الملل نابرابر» و وحشی، از یک طرف و «ساختار غیردموکراتیک و فاسد داخلی» از سوی دیگر است.
«این جنگ ما نیست، جنگ جمهوری اسلامی با اسراییل است». خطر این گزاره برای ایران و‌ همه‌ی ما ایرانیان در شرایط کنونی، بسیار بیشتر از جنگنده های F35 است. این گزاره ایست که اسراییل، خیلی بیشتر از ادوات جنگی اش روی آن حساب باز کرده است و بال رسانه ای اش یعنی شبکه اینترنشنال بسیار عریان در حال القای آن است و بی پروا مردم را به شورش دعوت می کند. متاسفانه بستر چنین گزاره ی خطرناکی را با هزار آه و افسوس، فساد نظام سیاسی ایران مهیا کرده است.

در پی حمله اسرائیل به مناطق غیرنظامی

بنا بر گزارش‌های منتشرشده در رسانه‌های بین‌المللی همچون هدف اصلی حملات، ایجاد اختلال در زیرساخت‌های برنامه هسته‌ای ایران و ضربه به فرماندهان ارشد نظامی اعلام شد. با این حال، شواهد میدانی و گزارش‌های منابع داخلی ایران از تلفات گسترده میان شهروندان غیرنظامی حکایت دارد.

مطالب پربازدید

مقاله