ویزا
گفت: خیلی خوشم اومد که این قاضیهای آمریکایی دونالد ترامپ را خیط کردند و گفتند تو حق نداری کسی را که مطابق قانون ویزا گرفته به امریکا راه ندهی. به این می گویند تفکیک قوا. رئیس جمهور می خواهد خودی نشان دهد و بگوید ما می توانیم هر کی را میخواهیم به کشور راه بدهیم، و هر کی را نمی خواهیم راه ندهیم. ولی قوه قضاییه می پیچد جلویش و می گوید این خبرها هم نیست.
گفتم: این که چیزی نیست. مگر ما هم در کشورمان تفکیک قوا نداریم؟ منتها کار ما برعکس آمریکاست. در این جا رئیس جمهور است که باید بپیچد جلوی قوه منکرات و به آنها بگوید: « مگر ما حق داریم با سلیقه خودمان زندگی مردم را اداره کنیم؟»
گفت: ولی ما هم جلوی ورود آمریکائیها را در فرودگاهمان گرفته ایم. مگر یادت نیست؟ در زمان هاله نور میخواستند به پروفسور کارل ارنست جایزه کتاب سال بدهند به خاطر کتابی که درباره حضرت محمد(ص) نوشته بود. از او دعوت کردند، ولی تا روز قبل از پرواز به او ویزا ندادند. می گفتند ویزای شما باید از تهران بیاید. وقتی ویزا نیامد، کنسولگری ایران در واشنگتن با اختیار خودش به او ویزا داد. بیچاره کارل ارنست با آن ویزای اضطراری تا تهران هم آمد ولی از فرودگاه او را برگرداندند به دبی. گفتند: ویزایت معتبر نیست. گفت: بابا، خدا خیرتان بده، کنسولگری خودتان به من ویزا داده. گفتند: نه! ویزای اتباع آمریکایی حسابش جداست. همان طور که ویزای اتباع ایرانی برای آمریکاییها جداست.
گفت: پس ترامپ هم از ما یاد گرفته بود؟
گفتم: خیلیها خیلی چیزها را از ما یاد گرفته اند. ما سرودهای زیادی داشتیم که یاد مستان بدهیم.
گفت: این ویزا دادن هم شده وسیله ای برای تسویه حسابهای گروههای داخلی. رئیس جمهور آمریکا با وزارت خارجه زمان اوباما مسئله دارند تاوان آن را یک عده زن و بچه مسلمان با سرگردان شدن در فرودگاهها باید بپردازند. ما خیال می کردیم وقتی برجام را قبول کردیم و یک جوری به آمریکا ثابت کردیم که قصد ساختن بمب و این جور چیزها نداریم، دیگر دست از سر ما بر می دارند و تحریمها را لغو می کنند. و ویزای آمریکا را از فردا در همین تهران به ما می دهند.
گفتم: به همین خیال باش. آمریکا حالا حالاها به ایرانیها ویزا نمی دهد و حالا حالاها هم کنسولگری در تهران باز نمی کند. تا وقتی رئیس جمهور ما پز می دهد که بععععله، ما می توانیم در زیر زمین یا در پستوی خانه خودمان هر کاری خواستیم بکنیم و ادعا کنیم که برو بچه هایمان در آشپزخانه و زیر زمین خانه شان می توانند نیروگاه اتمی بسازند.
گفت: چی؟ نیروگاه اتمی؟ در آشپزخانه؟ حالا بمب بگی تو آشپزخانه ساخته اند یه حرفی. ولی نیروگاه که نمی توانند تو آشپزخانه بسازند.
گفتم: چه می دانم. آخرش من نفهمیدم فرق نیروگاه و بمب و اینجور چیزها چیست؟ بالاخره یک چیزی هست که اصلا به کلاهک هسته ای نیاز ندارد و خودش میره میره تا بخورد به هر «جای نه بدتر» آمریکا و اسرائیل.
گفت: حالا که رئیس جمهورها عوض شده اند. حالا که ما به پنج به علاوه یک نشان داده ایم که دنبال دردسر اتمی نیستیم چرا دیگه دست از سر ما برنمی دارند؟ چرا دیگه تحریمها رو لغو نمی کنند؟ مگه قرار نبود که بعد از برجام همه بگویند: گذشته ها گذشته، صلوات بفرستید. مگر قرار نبود بگذارند ملّت ما یه نفس راحتی بکشد؟
گفتم: چه قدر تو خوش باوری! همه ما خوش باوریم. آنها یه چیزی به ما گفتند، ما که نباید باور می کردیم. ما باید می فهمیدیم که آنها انتظارات دیگری هم دارند.
گفت: مثلاً چه انتظاراتی؟
گفتم: آنها انتظار دارند ما سر به راه بشویم. مثل یک کشور مسئول عمل کنیم.
گفت: یعنی چه کار کنیم؟
گفتم: یعنی سرمان به کار خودمان باشد. به فکر مردم خودمان باشیم. به فکر صدور انقلاب، دفاع از مظلومین جهان، سرنگون کردن حکومتهای فاسد، گرفتن حرمین از دست حکام عربستان و سیخونک زدن به اسرائیل نباشیم.
گفت: ولی آنها گفته بودند بعد از برجام تحریمها را برمی دارند.
گفتم: آره، گفته بودند تحریمها را برمی دارند. ولی نگفته بودند کی و چقدر. آنها از ما می خواهند کارهای دیگری هم بکنیم.
گفت: چه کار دیگری باید بکنیم؟
گفتم: حقوق بشر.
گفت: چی؟ اصلا می دانند چی دارند می گویند؟ عربستان سعودی که حاضر نیست برای بشر خودش حقوق حیوانات را هم قائل شود راست راست راه می رود و کسی هم باهاش کاری ندارد. نه تحریمی و نه فشاری و نه حتی انتقادی. تازه ترامپ را هم دعوت می کنند به کشورشان و رقص شمشیر بهش یاد میدهند. حقوق بشر را که بیخود می گویند. دیگه چه انتظاری دارند؟
گفتم: می گویند شما کارهای تروریستی می کنید. باید نکنید.
گفت: چی؟ تروریسم؟ ما؟ ما کی کار تروریستی کردیم؟ اینهایی که آمدند و آن برجهای دوقلو را به آتش کشیدند، مگر ایرانی بودند؟ اکثرشان اهل عربستان بودند. این انفجارهائی که هر روز در نقاط مختلف جهان دارد صورت می گیرد، یکیش هم نه توسط ما و نه به دست هیچ یک از شیعیان مرتضی علی صورت نگرفته و نمی گیرد، و آنوقت ما را متهم می کنند؟ تازه، همه اینها را هم که داعش خودش به عهده گرفته است. آش آنقدر شور بوده که فرید زکریا هم در تلویزیون سی ان ان به ترامپ گفته که: بابا، دانالد جان، پدر من، تو سوراخ دعا را گم کرده ای. تو داری صد میلیارد دلار اسلحه به کسانی می فروشی که خودشان ادعا می کنند داعش دست نشانده و ساخته پرداخته آنهاست، و همان کاری را می کنند که مقامات دینی عربستان از آنها می خواهند.
گفتم: آره، ولی ایران یه کارهائی می کند که فرید زکریا هم به آنها اشاره کرد.
گفت: چی گفت؟
گفتم: بی ثباتی بعضی از مناطق و حکومتها. می گویند ایران باعث بی ثباتی در منطقه است.
گفت: من که سردر نمی آورم. اگر منظورشان حمایت ایران از بشّار اسد و حزب الله لبنان است، که این اصلا بی ثباتی نیست. اصلا ایران که در واقع در جهت ثبات منطقه حرکت می کند. کسی که در جهت بی ثباتی حرکت می کند همان داعش است که دشمن ایران است. فرید زکریا هم همین را گفت. تازه اصلاً اینها چه ربطی به ویزا دارد؟ من می خواهم بدانم چرا ایرانیها برای گرفتن ویزای نا قابل آمریکا یا حتی انگلیس و کانادا باید بروند به یک کشور دیگر و کلّی از جیب مبارک مایه بگذارند و تحقیر بشوند و توی صف به آنها توهین هم بکنند و پاسپورت ایرانیشان را با انبر بگیرند که دستشان نجس نشود، و آنوقت این وهابیهای شیعه کش راست راست راه بروند و راحت با پاسپورت سعودی خودشان در کشور خودشان ویزای هر جا را که می خواهند بگیرند.
گفتم: خودت می دانی که این وضع چرا پیش آمده است. وقتی شما از دیوار سفارتخانه آنها بالا رفتید و شیشه ها را شکستید و کارمندان آنها را به گروگان گرفتید، دیگر نباید انتظار داشته باشید که برایتان فرش قرمز هم پهن کنند.
گفت: ولی استادان دانشگاه و مردم عادی که از دیوار سفارت بالا نرفتند. به آنها چرا ویزا نمی دهند؟
گفتم: آنها می گویند هرکس که برای دولت جمهوری اسلامی ایران کار کند لات است. هرکس که از دیوار مردم بالا رود تروریست است. منظور آنها از تروریسم هم در اینجا همان لات بازی خودمان است.
گفت: بالا رفتن از دیوار سفارت که مال سی و پنج سال پیش است.
گفتم: کجا سی و پنج سال پیش؟ مگر یادت نیست همین تازگیها از دیوار سفارت عربستان هم بالا رفتند؟ کسانی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند در واقع یک سنت سیّئه گذاشتند.
گفت: ولی به هر حال غربیها باید حساب استادان دانشگاه را از لات بازیها یا به قول آنها تروریسم جدا کنند. آنها خودشان از استادان ما دعوت می کنند تا بروند در آنجا تدریس کنند یا سخنرانی کنند، و بعد کنسولگری آنها در دبی یا استانبول به آنها ویزا نمی دهند. یکی از دوستان دانشگاهی من می گفت که: «من از طرف یکی از دانشگاههای انگلیس دعوت شدم تا به لندن بروم. به هر دری زدم گفتند که برای گرفتن ویزای انگلیس باید از ایران خارج شوی. باید بروی به یک کشور ثالث. ما هم از خیرش گذشتیم». دوست دیگری می گفت: «مرا به هلند دعوت کردند تا در یکی از دانشگاهها سخنرانی کنم. سفارت خسیس هلند گفتند ما به تو ویزا نمی دهیم. گفتیم : چرا؟ گفتند: چرا بی چرا؟ البته اولش نگفتند نمی دهیم. اولش گفتند: می دهیم، ولی شصت یورو باید بپردازید. اسکناس. گوشه اش هم ساییده نباشد. دوست ما گفت: پرداختیم. سگ خور. گفتند: برو چند صد میلیون تومان به مدت چهار- پنج ماه در بانک بگذار. گفتیم: باشه. گفتند: سند خانه بیار. باز گفتیم : آی به چشم. گفتند: گواهی کار بیار. آوردیم. گفتند: خودت را بیمه کن.کردیم. گفتند: برو تقاضایت را از طریق یکی از آژانسهائی که ما با آنها زد و بند داریم برایمان بفرست. فرستادیم. بعد از همه این حرفها و لیت و لعل ها، و کارهائی که حتی کشورهای استعماری در مستعمره خودشان نمی کردند، به ما گفتند: ما اینجا ویزا نمی دهیم. باید پاسپورت شما برود به یکی از این شهرهای عربی تروریست خیز تا در آنجا برای شما ویزا صادر کنند. باز قبول کردیم. خلاصه کاری نبود که بگویند بکن و نکردیم، چیزی نبود که بگویند بده و ما ندادیم، ولی آخر سر، اگر به شما ویزا دادند به ما هم دادند.» پرسیدم: «علتش چی بود؟ » گفت: «هیچی. به ما گفتند: مدارک کافی نیست. در واقع به زبان بی زبانی گفتند ما نمی خواهیم به شما ویزا بدهیم. و بدین ترتیب به ما حالی کردند که ما در پاسپورت ایرانی شما مهر ویزا نمی خواهیم بزنیم. چرا؟ چرا ندارد. برو شکایت کن». و این وضع ماست برای ویزا گرفتن از کشوری که در زمان شاه اصلا از ما ویزا نمی خواست. به ما التماس می کردند که بیائید یک سفر به هلند بکنید و گلهای ما را ببینید و پنیر گودای ما را بخورید و ما نمی رفتیم. البته فقط هم هلند نیست. کشورها همه سفارتخانه هایشان نسبت به ایرانی ها بی معرفت شده اند. بد بخت ملت ایران. همه جا کم و بیش همین است. آمریکا هم از همه جا بد تر. این پاسپورت ایرانی کاری نیست که به دستمان نداده باشد. اصلا انگاری پاسپورت ایرانی را داعش صادر کرده است. آقای روحانی هم گفت : یه کاریش می کنیم. ولی نکرد. فقط جناب سِد محمد خاتمی نبود که می گفت: می کنم، می کنم؛ ولی نمی کرد.»
به دوستم گفتم: «تو چرا سفارتخانه ها و کنسولگریها را ملامت می کنی؟ آنها چه تقصیری دارند؟»
گفت: «پس تقصیر کیه؟ آنها آمده اند در کشور ما کنسولگری دائر کرده اند برای دادن ویزا . پس حق ندارند ویزا ندهند.»
گفتم : «عجب آدم ساده ای هستی. اولا کی نگذاشته که آمریکا سی و چند سال در کشور ما کنسولگری دایر کند و بعد هم ملت را مجبور کند آواره کشورهای همسایه شوند؟ کی از دیوار سفارتشان بالا رفت؟ عکس رهبران آن کشورها را از دیوار سفارتخانه پائین آورد و به آنها توهین کرد؟»
گفت: «آنها می خواستند در کشور ما کودتا کنند، جوانهای ما هم حقشان را کف دستشان گذاشتند.»
گفتم: «ترا به خدا بس کن دیگر. عده ای یه اشتباهی کردند و بعد هم خواستند آن را جلوی مردم توجیه کنند. تو دیگه چرا این حرفها را می زنی؟ سی و اندی سال پیش یه اتفاقی افتاده که نبایست می افتاد. تا کی ملت باید تاوان آن را بپردازد؟ چرا باید مردم برای گرفتن ویزا به کشورهای دیگر بروند؟ چرا شما کاری کردید که کانادا بساط خودشان را جمع کنند و از کشور ما بروند. چرا ریختید تو سفارت انگلیس؟ حمله به یک سفارتخانه مثل حمله به یک کشور است. اگر در هر جای دنیا به سفارت ما حمله شود دولت ما باید واکنش نشان دهد. آنها هم به کار ما واکنش نشان دادند. ولی دیگه بس است. تمامش کنید. وظیفه هر دولتی این است که برای ملتش تسهیلاتی فراهم کند. باید کاری کند که کشورهای دیگر به مردمش در کشور خودشان ویزا بدهند. ما نه تنها نتوانسته ایم با آمریکا کنار بیائیم تا کنسولگری دایر کنند بلکه دیگران را هم وادار کرده ایم که بساط کنسولگری خودشان را جمع کنند و بروند.»
گفت: «خودشان رفته اند.»
گفتم: «وقتی شما برای یک سفارتخانه ناامنی ایجاد کردید، در واقع برای همه سفارتخانه ها نا امنی ایجاد کرده اید. دولت ایران برای این که نشان دهد که در ایران امنیت برای خارجیها هست باید برای هیچ کس نا امنی ایجاد نکند. »
داشتم این حرفها را می زدم که دیدم دوستم سرش را انداخته پائین به فکر فرو رفته. بعد سرش را بلند کرد و گفت: «لات بازی چیز بدی است.»
گفتم:« آنهم در سیاست خارجی. کشوری که ادعای متمدن بودن دارد نباید لات بازی در بیاورد. نباید با لات بازی امنیت کشورهای دیگر را سلب کند. »
گفت: «قبول دارم، ولی کشورهای دیگر هم نباید با ما این رفتار را داشته باشند. آخر کشور ها برای دادن یک ویزا چرا باید اینقدر ادا و اصول از خودشان در بیاورند و هر روز مقررات سخت تری وضع کنند؟ چرا باید یک ایرانی اینقدر در دنیا خفیف و ذلیل و حقیر شود؟ لب به آش نزند ولی دهنش بسوزد. کشورش از همه متمدن تر باشد، خودش از همه آقاتر، زنانش از همه خانم تر، و آنوقت از همه تو سری خور تر. کی به این هلندیها که وزیر امور خارجه اش کنار دست وزیر خارجه ما می ایستد و بلد نیست چهارتا جمله پشت سر هم، معنی دار، در میکروفون بگوید، به این فرانسویهائی که انگاری از دماغ فیل افتاده اند، به آلمانیها، بلژیکیها، ایتالیائیهای فلان نشور اجازه داده که بیایند در کشور ما کنسولگری دائر کنند و مردم ما را بگذارند سر کار؟
گفتم: «داری یه طرفه قضاوت می کنی. مگر ما با آمریکاییها و اروپاییها همین معامله را نکرده ایم؟ مگر ما نبودیم که جلوی آمدن متفکران و اندیشمندان اروپایی را گرفتیم و مانع از آمدنشان به ایران شدیم؟ من خودم سالها پیش بعد از این که کتاب فلسفی ونسنت برومر را درباره «مدل عشق» مطالعه کردم، به دانشگاه اوترخت در هلند رفتم و دنبالش گشتم و پیدایش کردم و از او دعوت کردم تا برای سخنرانی به ایران بیاید. ابتدا قبول نمی کرد. ایران را نمی شناخت. پیش خودش می گفت ایران کجاست که من بخواهم به آنجا سفر کنم و در آنجا سخنرانی فلسفی کنم. خیال می کرد جوانهای ایرانی همه لاتند. همه از دیوار مردم بالا می روند. دو سال بعد باز او را دیدم و دعوت خود را تکرار کردم. این بار قبول کرد ولی وزارت خارجه ما به او ویزا نداد. مدتها با این و آن صحبت کردم و برومر را معرفی کردم تا بالاخره به او ویزا دادند. برومر در فلسفه دین کار کرده. سخنرانیهای او در ایران مورد استقبال واقع شد. در شیراز که رفته بود چندصد نفر آمده بودند تا به سخنرانی او گوش کنند. خودش تعجب کرده بود. می گفت: هیچ جای دنیا مردم فکوری مثل ایران ندارد. می گفت فکر در ایران زنده است. فلسفه در ایران زنده است. همسرش تعجب کرده بود وقتی دیده بود دانشجویان دختر در شیراز در هنگام سخنرانی شوهرش از ذوق گریه می کردند».
گفت: «خوب به برومر که ویزا دادند. دو سه بار هم آمد».
گفتم: «آره، ولی با چه زحمتی. به بعضیها هم اصلا ندادند. مثل فردریک جِمِسون».
گفت:« همان فیلسوف آمریکایی؟ که منتقد نظام سرمایه داری آمریکاست؟ می خواست بیاد ایران؟ ».
گفتم:« آره، جمسون از طریق یکی از دوستان آمریکایی من در دانشگاه Dukee با من آشنا شد. زمینه کار من سنخیت زیادی با کار جمسون نداشت و من زیاد کتابهایش را مطالعه نکرده بودم. وقتی او را دیدم گفت:« من خیلی دوست دارم ایران را ببینم». خودش و پسرش که در یو سی ال ای رشته سینما می خواند و به سینمای ایران علاقه مند شده بود مرا به ناهار دعوت کردند و از علاقه خودشان به ایران صحبت کردند. من وقتی به ایران برگشتم سعی کردم از طریق بنیاد تازه تأسیس گفتگوی تمدنها جمسون را برای سخنرانی به ایران دعوت کنم. ماهها نامه نگاری شد از جمسون خواستند کتابهایش را بفرستد. همه را فرستاد. سوالهای متعدد کردند. همه را جواب داد. برنامه او برای سفرش به ایران و سخنرانیش در دانشگاه و اهل فلسفه آماده شده بود ولی در آخر سر گفتند: نه».
گفت: «عجب آبروریزی ای! آخر کی نگذاشت جمسون به ایران بیاید؟».
گفتم:« چه می دانم؟ کسانی که نه دانشگاهی اند و نه اهل فلسفه و تفکر. شاید تصمیم گیرندگان کسانی باشند که حتی دیپلم دبیرستان هم نگرفته اند.»
گفت:« فکر نمی کنی اگر از طریق مؤسسه دیگری غیر از گفتگوی تمدنها اقدام کرده بودی موفق می شدی؟»
گفتم: «شاید. ولی آخر چرا باید مسایل فرهنگی و دانشگاهی تحت تاثیر اختلافات گروهی در داخل باشد؟ به هر حال قضیه جمسون تنها موردی نیست که وزارت خارجه ما در دادن ویزا به دانشگاهیان در کشورهای دیگر کوتاهی کرده است. من نمی دانم ایرانیها خواسته اند کار اروپاییها و آمریکاییها را تلافی کنند یا برعکس. ولی در هر حال ما امیدواریم که وزارت خارجه در صدور ویزا خود را ارباب و اوسّای دانشگاهیان ما نداند. مسئله ساده است: وقتی وزارت خارجه و نهادهای دیگر ما قدر دانشگاهیان را نمی دانند، ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که کنسولگریهای آمریکا و اروپا دانشگاهیان ما را تحقیر نکنند».
گفت: آره، ولی مگر همین دانشگاهیان ما نبودند که هدف حملات تهاجم فرهنگی بودند؟ به هر حال از ابتدای انقلاب خودت هم گفته ای که دانشگاهیان در این انقلاب مورد بی مهری و گاه سوءظن واقع شده اند. ما سر مقاله “جفای سالیان” را فراموش نکرده ایم».
گفتم:« درست است، این انقلاب تاکنون قدر استادان دانشگاه را آن طور که باید نشناخته. من گمان می کنم یکی از انتظارات استادان دانشگاه از آقای روحانی هم همین باشد که جبران مافات کند. من گمان می کنم وقت آن رسیده که انقلاب دست از سوءظن نسبت به استادان دانشگاه بخصوص استادان علوم انسانی بردارد. در واقع کسانی که می توانند از هویت ایران و حیثیت و شأن و منزلت ایران و تمدن ایرانی در دنیا دفاع کنند همین استادان دانشگاه هستند».
گفت: «ولی بعضیها فکر می کنند وجود همین استادان عین تهاجم فرهنگی است. همین استادان هستند که افکار منحط غربی را وارد دانشگاهها و فرهنگ ما می کنند. همین استادان هستند که ایران را و تمدن ایران را علم می کنند تا در برابر رشد اسلام و اسلام گرایی بایستند. در واقع استادان دانشگاه ستون پنجم هستند.
گفتم: ستون پنجم؟ استادان دانشگاه؟
گفت: آره، استادانی که ناسیونالیسم ایرانی را علم می کنند در واقع می خواهند در مقابل اسلام گرایی و «وطن اسلامی» بایستند. آنها می خواهند جلوی گسترش اسلام خواهی را در جهان بگیرند.
گفتم: وطن اسلامی چیه؟
گفت: همان چیزی که زمانی خلافت عباسی و بعد هم خلافت عثمانی و حکومت صفویه را تشکیل می داد.
گفتم: اینها که وطن نبوده. آن چیزی که عده ای “وطن اسلامی” یا “میهن اسلامی” می نامند یک توهم است. واقعیت امروز داشتن ملیّت است. ما باید دنبال ملیّت خودمان باشیم. دنبال کشور ایران. منافع ملی ایران، نه منافع عراق، سوریه، مصر، فلسطین، یمن. شما وقتی دنبال «وطن موهوم اسلامی» رفتید، در حقیقت منافع ملی را به دست فراموشی می سپارید. ایده وطن اسلامی رویایی بود که عده ای قبل از انقلاب اسلامی ایران در سر داشتند. در انقلاب هم کسانی که می خواستند انقلاب را صادر کنند دنبال تاسیس همین وطن موهوم بودند. می گفتند: « ما می خواهیم انقلابمان را صادر کنیم». بعد هم هنگام مراسم حج، یک مشت حجاج ایرانی، پیر مرد و پیر زن کرمانی، زابلی، اصفهانی، مشهدی، خرم آبادی، اردبیلی، تبریزی را در خیابانهای مکه راه انداختند تا شعار « مرگ بر آمریکا» سر دهند. تا بعد هم پز بدهند که ما در قلب جهان اسلام فریاد «مرگ بر امپریالیسم آمریکا» سر دادیم و هیچ کس هم نتوانست به تخم چشم ما چپ نگاه کند. ولی دیدید که کردند. چند صد خانواده را به خاطر همان شعار های بی حاصل یتیم کردند. برای صدور انقلاب شعار دادیم که راه قدس از کربلا می گذرد و به جوانهای خودمان هم گفتیم که ما می خواهیم قدس را از دست اسرائیلی ها پس بگیریم. اسرائیلی ها تو دلشان به ما خندیدند ولی تظاهر کردند که از حرف ما ناراحت شده اند. ترسیده اند. به عربها گفتند: “اگر خیلی روتون را زیاد کنید و بخواهید به پر و پاچه ما بپیچید، می گویم لولو بخوردتان. ” به آمریکا هم گفتند: ” ببین، اگر به ما پول و اسلحه ندهی خدا می داند این ایرانیهای انقلابی چه بر سر ما خواهند آورد. رئیس جمهورشان را ببینید. اصلا میاد که این بابا رئیس جمهور یک کشور متمدن باشد؟”»
گفت: « تو چقدر ساده ای! فکر می کنی اسرائیل و آمریکا واقعا سیاستشون را بر اساس این شعارها بنا کنند؟ اینها همه مصرف داخلی داشته. همه هم اینها را می دانند. وانگهی، دوره این شعارها به سر آمده. دیگر کسی دنبال صادرات غیر نفتی نیست. آنهم انقلاب.»
گفتم: « درست است. اینها دوره اش به سر آمده، ولی چیزی که دوره اش به سر نرسیده تبعات همان شعار صدور انقلاب است، و صدور انقلاب یعنی سرنگون کردن محمدرضا شاه های عربستان و اردن و لبنان و عراق و یمن و امارات و مصر و غیره. و بدبختی هم اینجاست که این شعارها فقط شعار نبوده و نیست. پشت بندش عمل بوده. سی و اندی سال است که از سفره مردم زده اند و ریخته اند در حلقوم کسانی که ما را نجس می دانند. خلیج فارس را به اسم خودشان می کنند و ما هم میلیاردها دلار خرج می کنیم که آنها همین قدر اسم عربی روی خلیج فارس نگذارند، شیعه های مرتضی علی را نجس ندانند، وزاری خارجه مان هم، چه فعلی و چه سابق، یکی در کمال حقارت و دیگری در عین ظرافت، بگویند: «هیچ کس نمی تواند در خاور میانه بدون ایران تصمیمی بگیرد. ما خیلی مهم تشریف داریم. لوله هنگمان خیلی آب ور می دارد. اصلا ما انقلاب را، به قول فرانسویها «دژا»، صادر کرده ایم. مگر نمی بینید که همه از ما حساب می برند؟ نگاه نکنید که تحریمها را بر نمی دارند. تحریمها اصلا مهم نیست . ما را قوی تر هم می کند. مگر نشنیده اید که نیچه می گوید هر چیزی که مرا نکشد قویتر هم می کند؟ این تحریمها هم که ما را نمی کشد. اصلا این ها کاغذ پاره است. ما باید به فکر انقلاب باشیم. صدور انقلاب.»
و حالا یکی نیست به اینها بگوید : « عزیز من، جان ما، کی از شما خواسته انقلاب صادر کنید؟ کی از شما خواسته که در سراسر سرزمینهای اسلامی یک وطن اسلامی تشکیل بدهید تا همه مسلمانها در آن یک خلیفه داشته باشند؟ کی به شما اجازه داده که سرمایه های این مملکت را خرج مردم فلسطین و لبنان و یمن و سوریه کنید؟ عده ای از همه جا رانده و مانده ، بی وطن، آمده اند در مملکت ما، ومی خواهند هویت ایران و ایرانی را محو کنند تا خودشان بتوانند شهروند « وطن اسلامی» باشند. ایرانی نمی توانند باشند. تعلقی هم به ایران ندارند. ولی می خواهند شهروند یک جائی باشند. تنها جا هم «وطن اسلامی » است. بیشتر مصیبتهای ما در سیاست خارجیمان در منطقه و در دنیا از همین جا نشأت می گیرد. امان از این بی وطنهائی که کار دست ما داده اند. امان از بی وطنهائی که هویت ایرانی را قبول ندارند. تاریخ ایران را تاریخ جاهلیت می دانند. می گویند چرا بر سر اسم خلیج فارس دعوا می کنید؟ اصلا بیائید بگوئید خلیج اسلامی. بی حیائی را به جائی رسانده اند که می گویند: «لعنت بر این ناسیونالیسم ، چه ایرانی و چه عربی. درد سر ها همه از همین ایرانیت و ناسیونالیسم ایرانی پدید آمده. ما اگر به جای ایران و عرب و کرد و بلوچ و ترک و تاجیک فقط یک مملکت داشته باشیم، مثل همان دوران خلافت عباسی یا حد اکثر مثل دولت عثمانی و خلیفه آن هم بشود یکی مثل ابوبکر بغدادی یا بن لادن. این طوری ما انقلاب اسلامی را صادر خواهیم کرد. »
گفت: یعنی فکر می کنید که اینهائی که چشم دیدن هویت ایرانی و تاریخ و افتخارات ایران را ندارند این قدر نفوذ دارند؟ فکر نمی کنی داری مبالغه می کنی؟
گفتم: کاری ندارد. بیایند تحقیقی بکنند در باره کسانی که با ملیت ایرانی مخالفند. با منافع ملی ایران مخالفند. تاریخ ایران را در سخنرانیهای خود مسخره می کنند. تاریخ پیش از اسلام را تاریخ جاهلیت و بربریت می خوانند و معتقدند که اسلام آمد و ایرانیت را محو کرد و انقلاب اسلامی سال 57 هم در واقع آمد تا ایران را که کشوری شاهنشانی بود جزو خلافت اسلامی ( البته از نوع شیعی آن ) بکند. تحقیق کنند ببینند چند نفر از این افراد در ایران متولد شده اند. کدامشان دبستان و دبیرستان را در ایران تمام کرده اند. تحقیق کنند و ببینند چند نفر از این اشخاصی که مخالف منافع ملی ایرانند یا می گویند منافع ملی ایران وقتی تامین می شود که خلافت اسلامی یا وطن اسلامی تشکیل شود، ایرانی اند. و بعد هم به ملت ایران بگویند که آیا اینها در وزارت خارجه ما و مراکز فرهنگی و در مجلس شورای اسلامی و در خود وزارت اطلاعات و دستگاههای اطلاعاتی دیگر تحلیل سیاسی می کنند و یا حتی در تصمیم گیریهای سیاست خارجی دخالت دارند یا نه. آقای روحانی به عربستانیها پز می دهد که ما در ایران انتخابات داریم در حالی که عربها اصلا نمی دانند انتخابات چیست. من می خواهم به آقای روحانی پیشنهاد کنم که یک رفراندوم هم بگذارند و از مردم سؤال کنند که آیا مایلند که منافع ملی ایران را خرج توهم صدور انقلاب و خرج حمایت از عربهایی بکنند که ریختن خون ایرانی را حلال می دانند؟ به مردم بگویند که حمایت ما از این گروههای عرب فقط در پولی که ما مستقیما به آنها می دهیم خلاصه نمی شود. هزینه هائی که ملت ما می پردازد خیلی زیاد تر از اینهاست. ما آبروی خود را، به عنوان یک تمدن بزرگ جهانی، به خاطر این شعار ها به خطر انداخته ایم. ما تحریمهای آمریکا و اروپا را به خاطر این شعارها به جان خریده ایم. ما سالهاست منافع ملت ایران را در پای شعار هایی قربانی کرده ایم که کشورهای عرب منطقه می خواهند به خاطر آنها ما را خفه کنند. به صادر کنندگان انقلاب بگویند که بازی را باخته اند. به ملت ایران بگویند که تمام کشورهای منطقه امروز ایران را به چشم بزرگترین دشمن عرب، دشمن اسلام، دشمن صلح جهانی می دانند، ایرانیانی که می خواهند انقلاب اسلامی خودشان را به جاهای دیگر صادر کنند. می خواهند دیگران را مسلمان کنند، همان طور که مردم خودشان را مسلمان کردند.
منبع: فیس بوک نویسنده