گفت و گوهای زیر در جریان بحث در ای میل لیست اتحاد جمهوریخواهان ایران بر سر نحوه برخورد با نیروهای دیگر از جمله سلطنت طلبان صورت گرفته است. مجموعه ای از این بحث ها بین آقایان بابک امیرخسروی و کاظم علمداری انتخاب شده و برای انتشار در اختیار مطبوعات قرار داده شده است.
.
دوست ارجمندم آقای دکترعلمداری، پس ازعرض سلام!
باآنکه به دلایلی، قویّاً اکراه داشته ودارم که دراین بحث ها شرکت بکنم؛ ولی نوشته های متعدد شما وسایرعزیزان را که این روزها، به ویژه پس ازگردهمآئی یا کنفرانس واشنگتن(دکترمهرداد مشایخی) راخواندم، تذکرچند نکته به نظرم ضروری رسید.
1 ـ دوست ارجمند! اولاً به گمان من، درمیان ما، اختلافی برسرشعار«ایران برایِ همۀ ایرانیان» نیست. زیرارعایت این امر، لااقل برای ماها، ازبدیهیّات وازباورهای پایه ای وخلل ناپذیرماست. ازدیدگاه ما: آزادی، اساساً، آزادی دگراندیش است! وگرنه آزادی معنی ندارد. بدیهی است که در ایرانی که من وشمابرای برپائی آن تلاش می ورزیم، وآرزو وخواست ماست؛ همانگونه که شما از قول دکتراهری، مورد تاکید قرارداده اید: «همۀ طرفداران دیکتاتوری پرولتاریا تا طرفداران دیکتاتوری فقها تا سطنت طلبان و دمکراسی خواهان وغیره همه ایرانی هستند وباید ازحق برابر برخوردار باشند». اضافه براین گرایشات سیاسی ذکرشده، تاکید آن لازم است که همۀ باورمندان به ادیان مختلف، ازمسلمان وشیعه گرفته تا بهائی و مسیحی وزرتشتی ونیزبی دینان نیز، ایرانی هستند و می باید ازهمان حقوق وآزادی وبرابری، برخوردار باشند. بنابراین خواهش می کنم نگران این امر نباشید. زیرا همه براین اصل، باورمندیم. پس بهتراست این موضوع راکناربگذاریم.
2 ـ نکتۀ دیگرازمنظرودیدگاه ما، که دراساسنامه نیزبازتاب دارد، این است که اگرفردی ازمیان ما تشخیص بدهد ومفید بشمارد وصلاح بداند؛ نشست وبرخاست وگفتگوی او، بااین ویاآن فرد ویا حضوروشرکت درسمیناروکنفرانس وگردهمآئی هائی که به ابتکاراین وآن تشکیل می شود، اگردرچار چوب کاملاًفردی صورت بگیرد وسوء تفاهمی ایجاد نکند، اصولاً اشکالی ندارد.
3ـ مشگل تنهاهنگامی آغازمی شود ودرخوردرنگ بیشتری است که پاراازاین نشست وبرخاست ها و تبادل نظرهافراتربگذاریم ووارد همکاری های سیاسی وائتلاف واتحاد سیاسی بشویم. ازآن جمله، همین بحثِ رابطه با طرفداران سلطنت پهلوی است. زیرادرآنجا مرزها وخانواده های سیاسی ازهم جدا می شوند؛ بی آنکه ضرورتاًبه دشمن یکدیگرمبدل گردند.
هنگامی که من وشما دست به دست هم دادیم واتحاد جمهوری خواهان ایران راپایه گذاری کردیم؛ اولین اقدام ماتدوین یک منشورجمهوری خواهی بود. انگیزۀ مامتحدساختن نیروهای پراکندۀ سیاسی جمهوری خواه بود که هدفشان برقراریِ یک: نظام جـمهوری پارلمانی براساس تفکيک قوای سه گانه وتضمين حقوق وآزادي های فردی واجتماعی مندرج دراعلاميه جهانی حقوق بشرورعایت اصل تناوب قدرت و انتخابی بودن سران کشورودولت، که هرگونه ادعای امتيازموروثی، دينی ومسلکی را درامرحکومت بی اعتبار میسازد!
به باور من، هنوز هم کار و وظیفه اصلی ما متحد ساختن نیروهای سیاسی جمهوری خواهِ باورمند به آزادی و دموکراسی و پایبند به تحولات آرام وتدریجی ومسالمت آمیزاست. این نیروها هنوزپراکنده اند وبرسربرخی مسائل مهّم اختلاف نظردارند. کار و وظیفۀ اصلی ما همسو کردن هرچه بیشترنظرها و متحد کردن هرچه گسترده ترکردنِ صفوف جمهوری خواهان است. بنابراین، بهتراست ازهراقدامی که به این وظیفۀ اساسی صدمه واردکند وخط ومرزهارامخدوش سازد، پرهیزنمود.
4 ـ به گونۀ ما، حزب مشروطه خواهان ایران نیزمنشورخود رادارد. منتهی شاه بیت آن، استقرار مجدد خاندان سلطنی سرنگون شدۀ پهلوی است؛ ونامزد مشخص آنهانیزآقای رضاپهلوی می باشد. آقای رضا پهلوی نماد وتجسّم «حزب مشروطه خواهان ایران»، واساساً علّت وجودی آنهاست. این دو، ازهم جدائی ناپذیرند. رضاپهلوی درخارج ازجایگاه نامزد سلطنتی وبریده ازحزب مشروطه خواهان ایران، دربهترین حال، مبدّل به یکی ازمبارزانِ متوسّط سیاسی آزادی خواه خارج از کشورِ ایران می شود، نه بیشتر!
بنابراین کاظم جان نمی شود آنگونه که توازدیگران می خواهی باآقای پهلوی برخورد کرد. می گوئی: «بااوبه عنوان انسان مستقلی برخورد کنید وازاوبخواهید که به عنوان انسان مستقل، عاقل وبالغ خود را درعرصه سیاست معرفی کند». این شدنی نیست. زیرااگرچنین کند، نقش اصلیِ وویژۀ سیاسی خودرانفی می کند وموقعیّت اجتماعی- سیاسی خودراازدست می دهد.
چنانکه ملاحظه می فرمائی، ما با دوجریان سیاسی متفاوت ومتباین مواجهیم. دریکسوحزب مشروطه خواهان است که هدفش استقرارمجدد سلطنت پهلوی بپادشاهی رضا پهلوی است. ودرسوی دیگرازجمله اتحاد جمهوری خواهان است که برای برقراری نظام جمهوری تلاش می کند که درآن، همۀ ارگان های حکومتی، انتخابی است.
درست است که نباید با پیشداوری منفی، حسن نیّت آقای رضاپهلوی وآن گروه سیاسی که تحت نام مشروطه خواهان ایران متشکل شده اند، زیرپرسش برد. این حرف درست است که نباید رضا پهلوی رابخاطراعمال ورفتارپدرایشان محکوم کرد. ولی این واقعیّت تاریخی رانیزنباید ازنظردورداشت که نظام سلطنتی درایران، طّی هزاران سال، استبدادی ودردوره های طولانی، حتّی خودکامه بوده است. این موضوع را تودرکتاب پربارِخود(«چراایران عقب ماند و…»)، به روشنی مورد تاکید قرارداده ای. سلسلۀ پهلوی نیزبخشی ازاین تاریخ غم انگیزوبی گمان آخرین آنست.
حالاطرفداران آن نظام، خودرامشروطه خواه می نامند. حال آنکه نماد مشروطه خواهی درآن زمان، دکترمحمد مصدق بود که فریاد می کشید: شاه سلطنت می کند، نه حکومت! نماد حزب مشروطه خواه نیزجبهۀ ملی ونهضت آزادی وحزب ملت ایران بود. این گروهی که امروز، پس ازبرافتادن سلسلۀ پهلوی«مشروطه خواه» شده اند، دردوران پهلوی، مشروطه کش بودند! دیدیم که چه برسرِ آن رادمرد آوردند وچگونه جبهۀ ملی ونهضت آزادی راسرکوب کردند. وبا خلاء سیاسی که پیش آمد، زمینه برای روی کارآمدن وقدرت گرفتن روحانیت طرفدارآیت الله خمینی فراهم آمد.
ما نه خصم این گروه سیاسی هستیم ونه درآروزی نابودی آنها. درمیان آنها انسان های فرهیخته کم نیستند. شادروان داریوش همایون ازنمونه های درخشان آنست. ولی بااین حال: عیسی به کیش خود، موسی بدین خویش!
بباورمن، بهتراست ما دررابطه با این جریانات وشخصیّت ها، بااحتیاط روبروبشویم. کارواقدامی نکنیم که مرزها مخدوش بشود. خشم ما ازگردانندگان جمهوری اسلامی ورفتارواعمال تنفرآنگیزآنها، نباید سبب سازهرائتلافی با هرنیروئی باشد که داعیۀ آنها صرفاً«مبارزه» با جمهوری اسلامی است.
ارادتمند بابک امیرخسروی 23/04/2012
***
دوست بسیار گرامی، آقای امیرخسروی
اساس سخنان شما کاملا درست و پسندیده است. من نیز بارها گفته ونوشته ام که سطنت درایران با دمکراسی مغایر است. هفتاد سال از صد سالی که از انقلاب مشروطه گذشت این امر را ثابت کرد. ولی بیش از آن حکومت مافیایی ولایت فقیه با دمکراسی متضاد است. براین امر نیز باید تکیه کرد. این حکومت نه تنها برای ایران دمکراسی نمی آورد، بلکه سد راه دمکراسی است. سی و سه سال سرکوب خونین آزادی خواهان کافی است که به این امر پی ببریم. تجارب نشان داده است که تنها مبارزات مردم و فشارهای اجتماعی و مدنی می تواند رژیم های دیکتاتوری را به عقب براند. مذاکره با دیکتاتورها تنها زمانی کار ساز است که جنبش اجتماعی قوی نیز حضور فعال داشته، حکومت را ترسانده و در آن شکاف ایجاد کرده باشد. درغیر این صورت کسانی که در پی مذاکره باشند به آلت دست دیکتاتورها بدل می شوند تا به جنبش ضربه بزنند.
البته بحث ائتلاف با سلطنت طلبان که شما به آن اشاره کرده اید در میان نبوده و نیست. سخن از گفتگو با رضا پهلوی است. ولی اگرما معتقد به شعار ایران برای همه ایرانیان هستیم باید باهمه ایرانیان گفتگو کنیم واز اینکه حد و مرزی مخدوش شود نهراسیم. همانطور که در یاداشت قبلی ام نوشتم گفتگو کم هزینه ترین راه برای رفع اختلافات و دست یابی به توافق حول منافع مشترک است. مگراینکه گفته شود ما با سلطنت طلبان منافع مشترکی نداریم. آنگاه یا ما ایرانی نیستیم یا آنها. این اصل در مورد اصلاح طلبان نیز صادق است. زمانی حد ومرز مخدوش می شود که ما گفتگو را تابو کرده باشیم و بخواهیم مچ کسانی که گفتگو کرده باشند را بگیریم. آنچه سبب شد که این بحث به درازا بکشد گیر دادن به موضوع گفتگو کردن و یا نکردن فلان شخص با رضا پهلوی بوده است، نه ائتلاف با سلطنت طلبان. گذشته از رژیم و برخی سلطنت طلبان خشونت گرا، کسانی در میان ما نیز تلاش کردند که نشست واشینگتن را بد نام کنند. انگیزه این افراد ناسالم است.
در ضمن منشور اجا تنها ما را به ائتلاف با سلطنت طلبان منع نمی کند، با کسانی که می خواهند نظام اسلامی را ادامه دهند نیز برخورد مشابه دارد. اصل دوم منشور را با هم بخوانیم.
نظام جـمهوری بر اساس جدايی دين و مسلک از حکومت استوار خواهد بود، بدون آنکه مانع حضور و مشارکت پيروان هيچ مذهب و مسلکی در عرصه سياست باشد. اين جدايی امکان همزيستی دموکراتيک پيروان همه اديان و مذاهب و عقايد را در کنار يکديگر فراهم میآورد و دولت را از دخالت در عرصه خصوصی و زندگی شخصی شهروندان باز میدارد.
باتوجه به این اصل ما چگونه دفاع بی قید و شرط خود از اصلاح طلبانی که خواهان حفظ ادغام دین در حکومت هستند را توجیه می کنیم؟ در حالیکه منشور اجا به تغییر ساختاری رژیم فقاهتی تآکید دارد
علی رغم حساسیت برخی برای گفتگو با سلطنت طلبان، کمتر دیده ام که در این ایمیل لیست به نوشته های نوری زاد و مسعود نقره کار که پرده از جنایات رژیم برمی دارند توجه بشود.
باید تابوی ایدئولوژیک گفتگو با رضا پهلوی را شکست. گفتگو با او به معنای پذیرفتن نظام سلطنت نیست. می تواند برای قانع کردن او به پذیرفتن نظام جمهوری هم باشد.
ارادتمند شما
علمداری
***
سلام دوست عزیز و ارجمندم آقای علمداری!
ازپاسخ تان سپاسگزارم. نکاتی درنوشتۀ شما هست که اهمیّت پرداختن به آنها بسیارمهّم ترازتبادل نظردربارۀ مناسبات باسلطنت طلبان است. ولی بااین حال، چون موضوع اصلی تبادل نظرفعلیِ ما، همین مناسبات است؛ لذا، رویِ چند نکته به اختصار، مکث می کنم. قصدم، چنانکه مرامی شناسید، مجادله ومناقشه نیست؛ بلکه بازترکردن بحث به امید تفاهم بیشتر است. درنگاه دوباره، متوجّه شدم که بناچاربعضی مطالب تکرارشده است. امیدوارم ببخشید.
1ـ دوست ارجمندم! شما بهترازمن می دانید که مردم ایران لااقل از1400 سال به این سو، با دونهاد ریشه دار، که متاسفانه حامل وآورندۀ استبداد وخودکامگی درایران بوده اند، روبروبوده است. درتمام این سده های بس دراز، سلطنت ودین همچون زوجی جدائی ناپذیر، ویارویاور، حکومت های استبدادی خودکامه رااستمرارداده اند.
چنان دان که شاهی و پیغمبری
دو گوهر بُوَد در یک انگشتری!
این پدیده به ویژه ازهنگامی که «عصبیّت دینی» با«عصبیّت قومی»اقوام وطوایف مهاجم ترک ومغول وترکمن پیوند خورد، تشدید گردید؛ که درژارگون سیاسی، ازآن بنام «استبدادآسیائی»، سخن می رود.
درپی انقلاب بهمن 57، (مستقل ازارزیابی ما دردرست بودن یا نبودن این انقلاب، که بی گمان، جای تبادل نظرمستقلی رادارد)؛ به هرحال، آنچه پیش آمد، ازمیان برداشته شدنِ یکی ازاین دونهادِ پایه ایِ استبداد کهنسال ازصحنۀ سیاسی کشوربوده است. نهادی که حتی 1400سال نسبت به عاملِ نهاد دین اسلام، درایران، قدمت بیشتری داشته است. بسته شدن دفترِاین نهاد استبداد پرور وریشه دارِتاریخی را، باید به فال نیک گرفت. بباورمن، کسانی مثل شما ویامن، که درتلاش برایِ استقراردولتی هستیم که در آن، همۀ نهادهای حکومتی می بایست برارادۀ مردم استوارباشد؛ به عبارت دیگرمنشاء همۀ قوابرخاسته ازاراده ملت وناشی ازانتخابات آزاد باشد؛ می باید ازدست زدن به هرگونه اقدام وبرداشتن گامی که ممکن است، حتی به مقدارکم، ببازسازی واحیاء دوبارۀ نظام موروثی پادشاهی یاری رساند؛ نهادی که ملت ایران درتعیین وگزینش آن نقشی نداشته وندارند، پرهیزکنند.
بگذریم ازبحثی که درنامۀ پیشین خود مطرح وعرض کردم. جماعتی که امروزدرپوششِ مشروطه خواهان، درپی استقراردوبارۀ خاندان پهلوی اند، درزمان محمدرضا شاه، که به واقع جنبش مشروطه خواهی مطرح بود، عملاًمشروطه کُش بودند. ولی اینک، با مشاهدۀ نظام به غایت استبدادی ولایت فقیه ودرنگ درمخالفت فزایندۀ مردم با حاکمان برسرکار؛ همین مشروطه کشان دیروزی، اینک درپوششِ مشروطه خواه، وارد میدان شده اند. بااین امید که آنچه را که دیروزباخته بودند، شاید دوباره بدست آورند.
نکتۀ دیگری که دررویکردمابه جریانات سیاسی ازنوع سلطنت طلبان وسازمان مجاهدین خلق، اهمیّت دارد، این است که آنها خودراآلترناتیوجمهوری اسلامی می پندارند. وتوفیق درآن رافقط درگرو ودر صورت سرنگونی آن، به هرقیمت وبااتکاء به هرنیروی داخلی وخارجی، می دانند. بنابراین ، مشکل بتوان تصورکرد که این جریانات به روند یک پیکارآرام وتدریجی برای گذاربه دموکراسی درایران، واقعاًعلاقمندباشند. زیرادرتغییروتحول آرام ومسالمت آمیز، که قاعدتاً می باید دردرون کشورتکوین بیابد، شانسی برای پیروزیِ اینگونه جریانات سیاسی، وجودندارد.
این راهم ناگفته نگذارم که معضل مناسبات ما با سلطنت طلبان طرفدارخاندان پهلوی؛ درگروِ انتقاد آقای رضاپهلوی ازآباء واجدادش، نیست. اگرایشان چنین کاری بکنند که بباورمن لازم است، اساساًبلند نظری وعلّو طبع خود را، به عنوان مردسیاسی بازتاب خواهد داد. ولی اصل اختلاف را که اشاره کردم، ازمیان برنخواهد داشت.
ملاحظه می شود که میان خواست آنهاکه استقراردوبارۀ سلطنت خاندان پهلوی ازهرراه وروشی است؛ باخواست ما، که استقراریک جمهوری مبتنی برآزادی وحقوق بشروجدائی دین ازدولت، باتوسّل به راه وروش آرام ومسالمت آمیزاست، واقعاًوجه مشترکی وجود ندارد تا درجستجوی منافع مشترک باشیم؟ تاآنگونه که شمادرنامه ات خاطرنشان کرده ای: «برای رفع اختلافات ودست یابی به توافق حول منافع مشترک» تلاش بکنیم؟
اگراحتمالاًمنظورتان از«منافع مشترک»، دموکراسی خواهی است؛ درآنصورت، نیروهای واقعی وکار سازاین پیکار، درخارج ازجمهوری خواهانی ازتبارشما وما؛ اساساً دردرون کشورند. بدیهی است که آنها هم باماها تفاوت هاواختلافاتی دارند. بنابراین، آیا بهترنیست که نیروی خودرابرایِ نزدیکی و تفاهم وکاهش تفاوت هابااین نیروی ملیونی بکاربیندازیم وباآنها«برای رفع اختلافات ودست یابی به توافق حول منافع مشترک» تلاش بورزیم؟
فکرنمی کنی که درخارج کشورنیز، ارجح تراین باشد که ماهمین نیروی معینی که داریم برای تقویت جبهۀ جمهوری خواهان که پروژۀ سیاسی آنهاگذاربه دموکراسی تمام عیاروبرقراری وتامین واقعیِ آزادی های دموکراتیک درکشور، جدائی نهاد دین ازدولت(State)، انتخابی کردن همۀ نهادهای حکومتی است، بکاربیندازیم؟ آیابهترنیست که خانواده های سیاسی ازقبیل مجاهدین خلق وسلطنت طلبان طرفداراستقراردوبارۀ خاندان پهلوی ویاطرفداران دیکتاتوری پرولتاریا وتجزیه طلبان«قومی» رابه حال خودبگذاریم؟ ازبه حال خود گذاشتن، منظورم این است که نه بیخودی باآنها بجنگیم ونه درتلاش نزدیکی باچنین نیروهائی، وقت وانرژی خودرا تلف سازیم. کارکم ثمری که ممکن است حتی امکان تفاهم ونزدیکی ما با نیروهای بالقوّۀ آزادیخواه ودموکراسی خواه درون کشوررا، دشوارتروحتّی ناممکن سازد!
اگرهرکدام ازاین جریانات سیاسی یاایدئولوژیک، توانستند بااتکاء به نیروی خود، قاطبۀ مردم رابسوی خود جلب کنند، ودریک انتخابات آزاد پیروزشدند؛ دراین صورت، دیگرگناه روی کارآمدن آنها بردوش ما سنگینی نخواهد کرد. آنگونه که نقش، ولومحدودما درروی کارآمدن روحانیّت طرفدارولایت فقیه در انقلاب بهمن، هنوزوهمچنان بروجدان ماسنگینی می کند وآزارمی دهد وقابل بخشش هم نیست.
کاظم جان! من مساله ای بامشروطه خواهان واقعی وشناخته شده، نداشته وندارم. منتها، همانگونه که دریادداشت پیشین خود نوشتم؛ برایِ من، وبگمانم درحافظۀ تاریخی تک تک ما، نماد مشروطه خواهی درایران، دکترمحمد مصدق وجبهۀ ملی ونهضت آزادی وحزب ملت ایران ونظایرآنها بودند که دررژیم گذشته سرکوب شدند. ولی اینگونه مشروطه خواهان اصیل وواقعی، عموماً پس ازانقلاب بهمن، به صفوف جمهوری خواهان پیوسته اند. تشکّل هائی که امروز، بنام جبهۀ ملی یا نهضت آزادی وحزب ملت ایران، فعالیّت خودراادامه می دهند، همه درشمارجمهوری خواهان اند.
تنها دکتربختیار، تا مدت ها، البته اونیزبه شیوۀ خود، همچنان مشروطه خواه باقی مانده بود. درمیان سازمان های چپ ایران، من اولیّن کسی بودم که به سراغ اورفتم وباآن رادمرد، مصاحبه کردم که درنشریّۀ راه آزادی چاپ شده است. بخاطراین مصاحبه ورابطۀ ما با دکتربختیارودراعتراض به آن، انشعاب مهمّی درحزب دموکراتیک مردم ایران رخ داد. ولی ما تحمل کردیم وبه راه اتحاد بااو و همفکرانش ادامه دادیم. حتی درجریان گفتگووطراحی جبهۀ مشترکی باایشان وزنده یاد ناخدااحمد مدنی وآقای حسن نزیه بودیم که آدمکشان جمهوری اسلامی ناجوانمردانه اوراازپای درآوردند. وباانتقال دریا دارمدنی به آمریکا وافسردگی عمومی پس ازاین قتل، این طرح عقیم ماند.
بنابراین مسالۀ ما بااین جماعتی است که پس ازبرافتادن ژریم پهلوی، تازه به فکرمشروطه خواهی افتاده اند. برای این جماعت که اعتبارسیاسیِ خودرادرپیِ انقلاب بهمن درمیان آزادیخواهان ایران از دست داده اند، برای کسب مشروعیّت، بسیارپراهمیّت است که بازیگران سیاسی معتبرجریان چپ، به آنهانزدیک شوند ودست دوستی بدهند.
دوست عزیزم! نبایدازنظردورداشت که سلطنت طلبان طرفدارخاندان پهلوی، درعین حال، اینگونه نزدیکی ها وهمکاری هارا، برای جلب حمایت حامیان خارجی خود نیزلازم دارند. من آگاهی دارم که چندسال پیش، مقامات آمریکائی به آقای پهلوی گفته اند که نمی توانند به تنهائی ازاوهمچون آلترناتیو جهموری اسلامی حمایت کنند. برای حمایت موثر، ائتلاف«مشروطه خواهان» باسایرنیروها ضرورت دارد. آمریکائی هاهنوزازکومپلکس کودتای مرداد1332، رنج می برند. ونمی خواهند درافکارعمومی چنین وانمود شود که قصدِ آوردنِ دوبارۀ سلسلۀ پهلوی به سلطنت، رادارند. نمی خواهم بگویم که سلطنت طلبان تنها ویا دلپسند ترین گزینش آنها برای جانشینی جهمهوری اسلامی است. ولی بیگمان یکی ازآلترناتیوهای روی میزدولت آمریکا دراین دنیای پرحادثه وپیش بینی نشده است.
دوست عزیزترازجانم! چگونه است که شمابااین همه دانش وتجربه، به این مسائل عنایت نمی کنید؟ چراباید انسان فرهیخته وخوشنامی ازتبارکاظم علمداری، اعتباروحیثیّت سیاسی خودراصرفاًبخاطرآزاد منشی وآزاداندیشی اش، برای اعادۀ حیثیّت این جماعت، درخدمت آنها بگذارد وفردا دوباره افسوس بخورد؟
آیا شما واقعاً امید دارید که گفتگوونشست وبرخاست شما باآقای رضا پهلوی «می تواند برای قانع کردن اوبه پذیرفتن نظام جمهوری هم باشد»؟ بباورمن چنین امیدی، توهّمی بیش نیست. ازاین گذشته، به نظر من، اساساًچه سودی دارد که دست به چنین کاری زد؟ چنانکه قبلاً گفتم، وزن واعتباروجایگاه سیاسی – اجتماعی اوبدین خاطراست که ایشان شاهزاده پهلوی است. رضاپهلوی جمهوری خواه چیزی فراتراز یکی ازماهانخواهدشد. اگرایشان واقعا معتقدبه آزادی ودموکراسی است، که بعیدهم نیست چنین باشد. زیراعمری درآمریکا واوروپا گذرانده وبا فرهنگ این جوامع آشنا شده وخوگرفته است. اگرفرض را براین بگذاریم که ایشان واقعاً به آزادی ودموکراسی اعتقاد دارد؛ دراین صورت، من اگربجای شما بودم، بجای صرف وقت فراوان به امید جمهوری خواه کردن ناشدنیِ رضا پهلوی، اورا تشویق می کردم که درمیان طیف سلطنت طلبان وخانوادۀ سیاسی خود بماند وطرفداران خویش را، که به هرحال بخشی ازمردم ایرانند وازامکاناتی هم برخوردارند، باارزش های آزادی طلبانه ودموکراسی خواهی آشنا کند وببار آورد.
دوست عزیزوگرامی ام آقای دکترعلمداری! درنامۀ شما مطالب مهم تری دررابطه با نیروهای سیاسی اصلاح طلب درون کشوروپروسۀ گذاربه دموکراسی هست که تبادل نظردربارۀ آنها به نظرمن اساسی تراست. متاسفانه چون وضع مزاجی ام مدتهاست که رضایت بخش نیست، وتمام روز، خسته وکوبیده و بی حال وحوصله هستم، بیش ازاین نتوانستم. بی آنکه اطمینان بدهم، امیدوارم دررابطه باآن مطالب، بتوانم درروزهای آینده چند کلمه ای بنویسم.
ارادتمند بابک امیرخسروی 25/04/2012
***
دوست بسیار عزیزم، آقای امیرخسروی
شما نیمی از پرسش را با دقت کافی شکافته اید. نیمه اصلی آن مانده است که شما به درستی در آخرین پاراگراف نوشته تان به آن اینگونه اشاره کرده اید:
دوست عزیزوگرامی ام آقای دکترعلمداری! درنامۀ شما مطالب مهم تری دررابطه با نیروهای سیاسی اصلاح طلب درون کشوروپروسۀ گذاربه دموکراسی هست که تبادل نظردربارۀ آنها به نظرمن اساسی تراست. متاسفانه چون وضع مزاجی ام مدتهاست که رضایت بخش نیست، وتمام روز، خسته وکوبیده و بی حال وحوصله هستم، بیش ازاین نتوانستم. بی آنکه اطمینان بدهم، امیدوارم دررابطه باآن مطالب، بتوانم درروزهای آینده چند کلمه ای بنویسم.
تمام بحث من در همین جمله آخر است که شما با درایتی خاص به آن توجه کرده اید، ولی حال وروزتان اجازه نداد به آن بپردازید. نه در برگشت سلطنت. من از این بابت شرمنده ام که بار دیگر شما را خطاب قرار می دهم. ایکاش شما وقت و انرژی خود را به این نکته اختصاص می دادید که به درستی نوشته اید “اساسی تر است”. آنگاه دوستان دیگر هم متوجه می شدند که اختلاف بر ارزیابی از نظام پادشاهی نیست و آنرا تکرار نمی کردند. قبلا هم نوشتم که بر سر موضوع سلطنت با شما هم نظرم. گذشته از موضوع اساسی که شما فرصت نکردید به آن بپردازید، در این یاداشت اشاره خواهم کرد که چرا گفتگو، از جمله گفتگو با سلطنت طلبان لازم است. به نظر من آقای ملک محمدی بستر نگرش ما نسبت به سلطنت طلبان و اصلاح طلبان را خوب حلاجی کرده اند و کارمن را آسان کرده اند. درعین حال اشاراتی به موضوع خواهم کرد.
نخست اینکه ما با کسان دیگری که با اصول ما بیگانه اند و خواهان برگشت به دوره طلایی امام، یعنی دوره خوف و وحشت اند خواهان گفتگو هستیم، از آنها بی قید و شرط دفاغ هم کرده و می کنیم. چرا با رضا پهلوی که این سابقه را هم ندارد گفتگو نکنیم؟ مگرخواست گفتگو با اصلاح طلبان به معنای برگشت به دوره وحشت خمینی و پذیرش نظامی دینی آنها است؟ ما باید معیارمان را یکسان کنیم و دلیل گفتگو را به مسأله خواست ائتلاف با سلطنت طلبان گسترش ندهیم. چون هدف هرگفتگویی ائتلاف نیست. اگر گفتگو با سلطنت طلبان نادرست است، بطور قطع جانبداری از اصلاح طلبان هم نادرست است.
دوم، گفتگو یک ارزش است. گفتگو اصلی ضروری از دمکراسی و فرهنگ دمکراسی سازی است. در فرهنگ سنتی ما گفتگو نه میان فرمانروا و فرمانبر، نه میان والدین و فرزندان، نه میان معلم و دانش آموز، نه میان مقامات دینی و معتقدین و نه میان اقوام وجود نداشته است. اصل بر تحکم بوده است. اینها ویژگی های فرهنگ دیکتاتوری است. برای ساختن فرهنگ دمکراسی باید خلاف آن عمل کرد و نظم دیریننه را بهم ریخت.
اما در گفتگو ها، محتوای گفتگو نیز باید روشن باشد. این حد اقلی است که می خواهم به آن اشاره کنم. اگر ایران سرزمین مشترک تمام ایرانیان است باید منافع مشترکی هم میان ساکنین این سرزمین وجود داشته باشد که خارج از اراده این گروه و آن گروه، این نظام و آن نظام برهمگان حاکم است. بطورمثال آیا کردستان به متعلق به کردهاست و یا همه ایرانیان؟ تا به حال حکومت ها با اعمال قهر به این پرسش پاسخ داده اند. آیا این شیوه مشکل را حل کرده است؟ نمی توان به دمکراسی معتقد بود ولی با یکی از مکانیسم های کسب آن، یعنی گفتگو (کنش و واکنش) میان همه ی رده ها وستون های اجتماعی (افقی و عمودی) مخالف. ایرانی ها، به ویژه چپ هایی که هنوز پای بند ایدئولوژی هستند به اصل گفتگو به عنوان مکانیسم کنش و واکنش های انسانی بی توجه اند. زیرا آموزش ساختاربینی مطلق جامعه آنها بر قهر و نابودی و ویران کردن نهادهای حاکم وساخت نهاد های نوین استوار بوده است. امروز که از این قهر و خشونت فاصله گرفته اند و خواهان آنند که در دگرگونی های اجتماعی و سیاسی، نهاد های جامعه دست نخورده باقی بمانند (یکی از ویژگی اصلاحات)، هنوز به مکانیسم بدیل و پرهیز از قهرو خشونت ونا بود سازی نهاد ها، توجه نکرده اند. در یک نگاه گشتالتی می توان جزئیات یک پدیده را با هم منطبق کرد. گفتگو نکردن، بی آنکه ما متوجه باشیم، خود ادامه پای بندی به خشونت میان کسانی است که ناچارند با هم در ارتباط باشند. این پدیده را نباید با کرنش به قدرت که برخی گرفتار آنند یکی گرفت. کرنش به قدرت اصول را از بین می برد. در حالیکه گفتگو خود یک ارزش برای حفظ و توافق روی اصول است.
من نوشته های آقایان فتحی و سیاووشی را درست می دانم، آنها بر اصول اساسی تکیه کردند. ولی سیاست امروزین اجا با آن دیدگاه ها خوانایی ندارد. آن دیدگاه با رفتن دوستان سجا از اجا بیشتر به حاشیه رفت و پیگری نشد و امروز ما هنوز در دام دفاع بی قید و شرط ازاصلاح طلبانی هستیم که دنباله روی ما را از خود طالب اند نه مشارکت با ما را. آنها حتی با ما گفتگوهم نمی کنند. زیرا ما نتوانستیم به نیرویی مستقل از آنها بدل شویم وهمواره هویت خود را در جانب داری از آنها تعریف کرده ایم.
دوستان،
آنچه آقای ملک محمدی با زبان بسیار گویا و روشن و منسجم نوشته اند اصل مطلب است. به نظر من بند بند نوشته او قابل تعمق است. نوشته او توضیح تحلیلی بسیاردقیقی است که من را از پاسخ دادن به دوستان دیگربی نیاز می کند. توجه به این نوشته مانع پراکنده شدن بحث و اتلاف وقت می شود. به نظر من این نوشته می تواند اساس یک سیاست پردازی درست را برای جمهوری خواهان مدافع دمکراسی تنظیم کند. آنچه ما می کنیم با ادعای دمکراسی خواهی ما خوانایی ندارد.
ارزیابی ملک محمدی از پدیده سلطنت و روند امروزین آن بسیار واقع گرایانه و فاصله گیری روشن از کلیشه های متداول است. اینکه بگوئیم ما با سلطنت مخالفیم آسان است. در همین کلیشه هاست که برخی گرفتار غرب ستیزی و جانب داری از جمهوری اسلامی می شوند. مخالفت با سلطنت طلبان امروزین را نباید بر تاریخ نظام پادشاهی استوار ساخت. مخالفت امروزین با نظام سلطنت در عین حال نیاز به تحلیل درست از وضعیت کنونی سلطنت طلبان در ایران و متحدین جهانی آن دارد.
ملک محمدی به درستی گفته است که رژیم شاه بستر ساز شکل گیری انقلاب بود، ولی این واقعیت نا کامل است اگر نگوئیم که آنچه جای نظام سلطنتی نشست، یعنی جمهوری مخوف ولایت فقیه را شاه نساخت. چه عوامل و نیروهایی در ساخت پروژه استبداد دینی نقش ایفا کردند؟ چپ در نقد خود باید به این پرسش پاسخ بدهد. آیا سیاست امروزین جمهوری خواهان در نفی یا در تداوم نظام جمهوری اسلامی است؟
کسانی که از گذشته چپ می آیند هنوز نتوانسته اند پایگاه نظری منسجمی برای خود بسازند. آمریکا ستیزی و مبارزه با امپریالیسم درعمل به جانب داری از جمهوری اسلامی و پروژه های آن بدل می شوند. نمونه های ناشیانه آن را دراطراف خود ببینید. دیدگاه های کج و معوجی که پای در گذشته داشته باشد و با ترس و لرز به آینده سرک کشیده باشد نمی تواند بدیل فکری برای جامعه ایران و نسل جوان پراگماتیست (غیرایدئولوژیک) آن بسازد. چپ برای ساخت یک سکوی قابل اتکای نظری باید بطور کامل و جز به جزگذشته نظری و عملی خود را نقد کند.
اراتمند شما
علمداری
*******
دوست عزیزوارجمندم آقای علمداری پس ازعرض سلام!
متاسفانه این پروبلماتیک رابطه با سلطنت طلبان هوادارِپادشاهی خاندان پهلوی به این سادگی ها دست بردارنیست. بی آنکه بخواهم به بحث های پیشین برگردم، تنها به تذکراتِ اجمالی دررابطه بانوشتۀ آقای ملک محمدی به شمامی پردازم. زیراموکداً می گوئید: «آقای ملک محمدی بسترنگرش ما نسبت به سلطنت طلبان واصلاح طلبان راخوب حلاجی کرده اند وکارمن را آسان کرده اند».(نوشتۀ آقای ملک محمدی به ضمیمه است). ازنوشتۀ ایشان نکات زیربرای بحث ما درخورِنقد ودرنگ است:
«اـ سلطنت پهلوی ادامه طبیعی نهاد تاریخی سلطنت درایران نبود. سلطنت پهلوی گسستی ازاین تاریخ بود…. پهلوی هابرخلاف تاریخ سلطنت درایران بربنیاد ایلات وعشایرواقوام سازمان نیافتند که هیج , خوداین بنیادهای مادی رادرهم نوردیدند وسلطنت رابرشالوده های جامعه مدرن استوارکردند. یعنی بروکراسی مدرن و طبقات سرمایه دارامروزی.
2 ـ سلطنت پهلوی یک دیکتاتوری با هدفها و برنامه های مدرن بود».
به نظرمی رسد آقای ملک محمدی، متاسفانه به یک تفاوتِ کلیدی وعمده، که میان سلسلۀ پهلوی با سلاطینِ دوران پیش ازآنها، وجود دارد، عنایت ندارد. وآن، برش تاریخی است که درآن سلسلۀ پهلوی مورد نقد قرارمی گیرد.
نکتۀ اساسی دیگر، که باز، به نظرم به آن بی توجّه مانده اند؛ معیارهایِ مابرای داوری به هنگامِ ارزیابی ازجایگاهِ این خاندان است. وگرنه، کسی رضا شاه راباشاه سلطان حسین، وحتّی نادرشاه وشاه عبّاس مقایسه نمی کند. وکسی نیز، اقدامات شایان تحسین رضاشاه درراستای نوسازی کشوررا، زیر پرسش نمی برد.
این نظرِایشان نیزکه می گوید: «پهلوی هابرخلاف تاریخ سلطنت درایران بربنیاد ایلات و عشایرواقوام سازمان نیافتند»، واقعاً درتاریخ سلطنت درایران تازگی نداشت. ونمی شود شاخص این خاندان وویژۀ آنها دانست.
شمابهترازمن بتاریخ دوران اسلامی آشنا هستید. ومی دانید که ازجمله همین نادرشاه که به اواشاره کردم، نیزبااتکاء به«عصبیّت قومی» ویابه گفتۀ ایشان: «بربنیاد ایلات وعشایرواقوام» به قدرت نرسیده بود. اوخود را«فرزند شمشیر»می نامید وواقعاً نیزچنین بود واصل ونسبی نداشت. ویا کریمخان زند نیزبرپایۀ «عصبیّت قومی»، شکل نگرفت. حتّی صفویان نیز«بربنیادایلات وعشایرواقوام» تشکیل نشد. روی کارآمدن آنهابرخاسته از«عصبیّت دینی»، شیعی گری ـ تصوّف بود. قزلباش هاهم که به آنها پیوستند بخاطرِتعصّب شیعی – صوفی گری آنها بود، نه برخاسته ازتبارطایفه ای وقومی آنهاباخاوادۀ صفوی. پیوستن آنهاتماماً برخاسته ازدلبستگی وارادت آنها به خانوادۀ شیخ صفی صوفی بود. شاه اسماعیل«مرشدکامل»آنها بود که می پرستیدند. درمیدان های جنگ با سینۀ بازمی رزمیدند و«یاشیخ یا شیخ» گویان درراه اوکشته می شدند. شاه عبّاس نیزپس ازقدرت گرفتن به قلع وقمع قزلباشان پرداخت.
این رانیزبه مناسبت بحث، ناگفته نگذارم که اگرمن به«نهاد سلطنت»، همچون یکی ازپایه های استبداد وخود کامگی درایران اشاره کردم؛ مقصودم این نیست که همۀ شاهان ایران اهریمن بودند وکاری در راستای شکوفائی اقتصادی وفرهنگی ورفاه مردم ایران نکرده اند. به طورمثال، درعهد همین شاه عباس(وتاحدی کریمخان زند) نیزاقدامات گسترده ای درجهت شکوفائی اقتصادی ورشد صنایع مانو فاکتوری وبازرگانی جهانی متناسب بازمان خود، صورت گرفت. اعتلای اقتصادی ورفاه مردم درعهد شاه عبّاس، بحدی بود که ناظران تیزبین نظیرژان شاردن فرانسوی وضع دهقانان ایران رابه مراتب مرفّه ترازدهقانان فرانسه ارزیابی کرد اند! می توان حتّی نمونۀ ملکشاه وسلطان سنجرسلجوقی راشاهد آورد. ویاحتی به شاهرخ فرزند تیمورلنگ اشاره کرد. تیمور، آن هیولای وحشی که ازکله هامنارهامی ساخت! ولی مورخین فرزند وجانشین او، شاهرخ شاه رایکی ازبهترین وفرهنگ دوست ترین پادشاهان تاریخ ایران می دانند. منظورم ازاین یادآوری فقط این است که اولاً تصوّرنشود که من به سلطنت در ایران، درطول تاریخ بس طولانی آن، تنها نگاه منفی دارم. منظورم تنها، تاکید برتفاوتِ نقش وجایگاهِ «نهادسلطنت» دردودورۀ پیش ازانقلاب مشروطه، با دورۀ پس از آن است.
اززمان غزنویان به بعد، وتاآستانۀ انقلاب مشروطه درایران وشرایط ژئوپولیتیک کشور، معمولاًهمۀ سلسله ها به زورشمشیرتشکیل شده وسلطنت مطلقه سیمای عمومی آنها بوده است. لذا شکلِ حکومتی جزسلطنت که آن هم معمولاًاستبدادی ودردوره هائی، خودکامه بوده است، امکان ناپذیربود. دراروپا نیزتا فرارسیدن عصرجدیدِ تمدنِ سرمایه داری، که خاستگاه اقتصادی ـ اجتماعیِ دموکراسی مُدرن است، هرجا دولت متمرکزبه وجود آمد، درشکل سلطنتِ استبدادی ومطلقۀ آن بود.
ممکن است بی توجّهیِ آقای ملک محمدی به شرایط تاریخی، اجتماعی سیاسیِ پیش وپس ازانقلاب مشروطه، اشکال معرفتی ایشان درداوری دربارۀ سلطنت استبدادیِ پهلوی است. به هرحال، متاسفانه ایشان برای توجیه برقراریِ رابطه باطرفداران سلطنت پهلوی، این خاندان رادرمقایسه باشاهان مطلقۀ پیش ازانقلاب مشروطه قرارمی دهد. حال آنکه می بایست، سلطنت دیکتاتوری پهلوی ها رادربرشِ تاریخیِ پس ازانقلابِ مشروطه قرارداد؛ وآنگاه به داوری نشست.
انقلاب مشروطه سرآغازدوران نوین درایران، با دوهدفِ برقراریِ حاکمیّت قانون وتاسیس حکومت مشروطه ونوسازی کشوردرراستای استقرارسرمایه داری بود. ازهمان مجلس اوّل تاسیس بانک ملی، ساختمان راه آهن سرتاسری واصلاحات دیگردردستورکاربود ولوایحی نیزازتصویب گذشت. ولی بد بختانه، به دلایل گوناگونِ داخلی ودخالت های خارجی ها، پیش نرفت. حکومت قانون واعلام مشرطه، سرآغازِگام نهادن ایران درمسیرآزادی ودموکراسی بود.
رضا شاه، این درخت نونهال آزادی وحکومت مشروطه راکه هدف انقلاب مشروطه
بود، ازریشه برانداخت. نقد من ازسلطنت دیکتاتوریِ پهلوی ازهمینجاست.
زیراخلاف آمدِ عصرِمشروطه بود.
ملیّیون ایران ازرضاخان سردارسپه، درهمۀ اقدامات اودرراستایِ سروصورت دادن به ارتش ایران و سرکوب ایلات وطوایف سرکش وتامین امنیّت درکشور، حمایت کردند. هنگامی که اووزیرجنگ بود، درکناراودرهیات دولت قوام السلطنه همکاری داشتند. هنگامی نیزکه سردارسپه بارای مجلس شورای ملّی، دولت تشکیل داد؛ شخصیّت های سرشناس ملّی، نظیرسلیمان محسن اسکندری، محمد مصدّق، از وزراوحامیان اوبودند. ولی همین ملیّیون بابه تخت سلطنت نشستن اوبه مخالفت برخاستند. نه بدین جهت که طرفداراحمد شاه قاجاربودند. بل باشناختی که ازرضاخان سردارسپه داشتند، به سلطنت رسیدنِ او را، مرادف با تعطیل مشروطۀ نوپا وضعیف می دیدند. ازمنظرآنها، برآمدن سلطنت دیکتاتوری پهلوی، خلاف آمدِ عصرِپس ازانقلاب مشروطه بود. آنهاصدای چکمه های استبداد راباهشیاری سیاسی خود، می شنیدند. لذابه مخالفت باآن برخاستند. نطق دکترمصدق درمجلس چهارم، به هنگام طرح لایحۀ تغییر سلطنت ازقاجاربه پهلوی بازتاب شهامت وهمین دوراندیشی وروشن بینی سیاسی وی است که هنوز در گوش من طنین افکن است:
«هم فرمانده کل قوا، هم رئیس دولت، هم شاه! چنین حکومتی را درزنگبارهم نمی توان
سراغ گرفت! اگرمرابه کُشند، تکّه تکّه ام کنند، بند ازبندم بگسلند،
من به چنین لایحه ای، رای نمی دهم»!
دکترمصدق ها حکومت مشروطه می خواستند. اومی گفت وتاپایان عمرخود براین اعتقاد خود وفادار ماند که: شاه سلطنت می کند ونه حکومت! دردادگاه نظامی پس ازسرنگونی اش بدست ارتجاع داخلی وقدرت های خارجی درمرداد1332، نیزترجیع بند دفاعیاتش همین بود: شاه سلطنت می کند ونه حکومت!
اضافه برعامل خلاف آمدِ زمان بودن سلطنت استبدادی درعصرپس ازانقلاب مشروطه، نقد من از سلطنت دیکتاتوریِ پهلوی، ناشی ازمعیارداوری های مادربارۀ نیروهای سیاسی دردوران پس ازانقلاب مشروطه است؛ که آزادی ودموکراسی خواهی وحاکمیّت ملت، گوهرآنست. خاندان پهلوی سرکوبگر آزادی، ومسخ کنندۀ دموکراسی بودند. وگرنه کسی منکرآن نیست که رضا شاه، نوسازی کشور (Modernisation)را، که ازخواست های پایه ای مشروطه خواهان بود، بااراده ودرایت شایان تحسینی، پیریزی کرد وباموفقیّت، درزمان نسبتاً کوتاه، متحقق ساخت.
موضوعِ بُرشِ تاریخی برای داوری، بسیارمهّم است. شاه عباس، به گونۀ قاطبۀ شاهان قرون وسطی، بسیارسفّاک وبی رحم بود وخشنونت بهیمی داشت. ولی مورّخین وصاحبنظران، درعین اشاره به این وحشی گری ها، بیشتر، روی اقدامات اودرجهت آبادانی کشورورفاه مردم تکیه می کنند. زیرادرآن روزگار، همه جا سلطنت مطلقه واغلب خودکامه برسرکاربود. درآن زمان، حتّی دراروپا دموکراسی جا نیفتاده بود.
ولی، هنگامی که ازسلطنت استبدادیِ رضا شاه سخن می گوئیم؛ بُرش تاریخی روی کارآمدن اورا مدّ نظرداریم. ازاین منظراست که گفتم، سلطنت استبدادیِ رضاشاه، خلاف آمدِ زمانِ پس ازانقلاب مشروطه بود. بدون توجّه به زمان، به هنگام داوری دربارۀ رضاشاه ومحمدرضاشاه، بی گمان دچار خطای تحلیلی خواهیم شد. امیدوارم آقای ملک محمدی به این موضوع عنایت کند.
برای اینکه شما دوست ارجمند، وسایردوستان علاقمند به این گفتگو؛ موضع مراخوب دریافت کنند، در یک جمله می گویم که من رضا شاه رایک ایران دوست ومیهن پرست ویک شخصیّت ممتازملی می دانم. باآنکه ژنرال آیرون ساید مبتکروطراح کودتای حوت1299بود، که بدست سید ضیاء الدین وبااقدام نظامیِ بریگاد قزاق به فرماندهیِ سرهنگ رضاخان سواد کوهی به مرحلۀ اجرادرآمد؛ بااین حال، رضا شاه راعامل انگلیس نمی دام. تفسیرِخودِ اورادراین مورد درست می دانم که گفت: «انگلیس هامرا آوردند، ولی نمی دانستند باکی سروکاردارند»!
من حتّی گرایش اوبه آلمان هیتلری را، که بسیاری ناشی ازدیکتاتورمنشی وگرایشات«فاشیستی»اومی پندارند، ناشی ازملّی گرائی اش می دانم. درنزد ملیّیون ایرانی که ازدست استعمارروس وانگلیس مصیبت هاکشیده بودند؛ آلمانی هارا که سابقۀ استعماری درایران نداشتند؛ ودرجنگ ودرگیری باانگلیس وروس بودند؛ دوست خود می شمردند. پیش ازرضاشاه نیز، ملییّون دیگر، ازتبارسلیمان محسن اسکندری، نظام السلطنۀ مآفی، سیدحسن مدرّس و دیگران، به هنگام جنگ جهانی اول، هوادارآلمان هابودند. نظیراین گرایش را درکشورهای جهان سوم دیگر مشاهده می کنیم.
این رانیزناگفته نگذارم که من اصولاًمخالفت وعقده وکینه ای بانظام مشروطۀ سلطنی به ویژه برای کشورچند قومی همچون ایران که سابقۀ شاهنشاهی چندهزارساله داشته است، ندارم. هم با وضعیّت کشورهای مشروطه نظیرانگلستان وکشورهایِ اسکاندیناوی آشنا هستم وهم جهنّم جمهوری استالینی وصدام حسینی را می شناسم. ای کاش ازهمان فردای انقلاب مشروطه، می گذاشتند تاسلطنت مشروطه آرام آرام جابیفتد. ای کاش دردهۀ سی، ازدکترمصدق حمایت می کردند تابتواند نظام سلطنت مشروطه را قوام ببخشد. ای کاش محمدرضاشاه ازدرایت وواقع نگریِ لازم برخورداربود، وبه موقع وپیش از آنکه طوفان انقلاب همه چیزرادرهم نوردد، وهرسازشی را نا ممکن سازد؛ داوطلبانه جای خودرابه ولیعهد جوان می سپرد؛ تادولتی ازتبارشاپوربختیارامورکشوررا بدست گرفته، باآرامش مشروطه رابر قرارمی کرد، واتقلابی رخ نمی داد. ای کاش ماهم ازدرایت وتجربۀ لازم برخورداربودیم ودرتنور انقلاب نمی دمیدیم. درست است که نیروی ما تعیین کننده نبود. ولی لااقل امروز، عذاب وجدان نداشتیم، وازآن رنج نمی بردیم. من انقلاب بهمن را که روحانیّت ولایت فقیهی را روی کارآورد، قانونمند نمی دانم. اگردرایتی درکاربود، چنانکه گفتم، وبه موقع اقدام می شد وتدابیرلازم اتخاذ می گردید، کاربه انقلاب نمی کشید. این گفتۀ آقای ملک محمدی را که می گوید:«درست است که انقلاب 57 این نهاد کهن رابخاک سپرد ولی مقدمات اجتماعی ومادی آن را خود این نظام برای انقلاب فراهم آورد»، درست نمی دانم. منظورایشان کدام«مقدمات اجتماعی ومادی» است که فرآوردۀ آن می بایست انقلاب اسلامی 57 ورژیم مطلقۀ ولایت فقیه باشد؟
بادرنظرگرفتن آنچه دربالابیان کردم، ولی آنچه برای امروزمی گویم، عبارت ازاین است: حال که به هرصورت، انقلابی رخ داده وبه نظام سلطنتی چندهزارساله پایان داده شده است، دیگرچه نیازی هست که درراه تجدید حیات آن مشارکت بکنیم. خود آقای ملک محمدی می گوید:«بازگشت سلطنت درایران یک توهّم تاریخی است. نه ساختارهای اجتماعی ما ونه ساختارهای سیاسی وفرهنگی وحزبی مااین بازگشت راناممکن می سازد. هزارویک دلیل برای این ناممکن می توان برشمرد. ولی به فرض محال اگربازگشتی هم ممکن شود، بازگشتی به نظام پهلوی که می شناسیم نخواهد بود». البته ایشان نمی گوید چه خواهد بود. ولی ازفحوای کلام ایشان می توان دریافت که منظورش سلطنت مشروطه است! ولی آیا این امرمسلم است؟
اگرچنان باشد که ایشان می گویند: یعنی باهزارویک دلیل، بازگشت خاندان پهلوی راجامعۀ ایران برنمی تابد ونمی پذیرد. دراین صورت، بدیهی است که اگربازگشتی درمیان باشد؛ تحقق آن، بی گمان نه ناشی ازتحولات آرام ومسالمت آمیزمبارزاتی مردم ونیروهای سیاسیِ درون کشور؛ بل به احتمال قوی، ناشی ازدخالت برخی دولت های مقتدرجهانی؛ آن نیزدرشرایط منطقه ای وبین المللی استثنائی و اضطراری امکان پذیرخواهد بود! یعنی به زورتحمیل خواهد شد! دراین صورت، بقاء وتداوم آن نیز تنها با زور واستبداد نظامی ممکن خواهد شد. به عبارت دیگربرقرای دوبارۀ استبداد سلطنتیِ خاندان پهلوی!
***
کاظم جان! ازاین بحث که بگذریم وامیدوارم دیگربرنگردیم، دراینجا چند موضوع را که به دیگربخش های نامۀ تان مربوط می شود؛ با شما درمیان بگذارم:
ـ استنباط من این است که چون برخی ازدوستان ازامکان هرگونه تغییروتحول درداخل کشورمایوس شده ودیگرامید به اصلاح وامکان تغییرات درجمهوری اسلامی را ازدست داده اند؛ نگاهشان بیش از پیش به خارج ازکشورمعطوف شده ودرنتیجه، نقش وجایگاه نیروهای خارج کشور، ازجمله سلطنت طلبان، اهمیّت مضاعفی یافته است. درهمین راستا، ایجاد آلترناتیودرخارج کشوروجلب حمایت قدرت های خارجی اهمیّت بیشتری پیداکرده است. دراین محاسبات است که به نظرمی رسد، نزدیکی و همکاری با طرفداران آقای رضاپهلوی که درحزب مشروطه خواهان گردآمده اند، برجسته شده ورابطه باآنها ودرراس همه، آقای رضا پهلوی، که نماد«حزب مشروطه خواهان»وعلت وجودی آنهاست؛ واردِ دستورروزِسیاست های ائتلافی برخی ازنیروهای سیاسی گردیده است. این گرایش شاید بدین جهت باشد که آقای رضا پهلوی وهواداران ایشان، بیش ازهرنیروی سیاسی ایرانی دیگر، مورد اعتماد قدرت های جهانی اند. به گمانم پروبلماتیک رابطه با طرفداران پهلوی ازهمین جا آب می خورد.
ـ به نظرمی رسد،علت اصلی اختلاف ما، همچنان برسرچگونگی وراه وروشِ دستیابی به دموکراسی واستقرارواقعی آن درایرانست. لذادربادیِ امر، اشاره به چند نکتۀ اساسی را که پایه های فکری من است، ضروری می بینم. ازدیدگاه من ودوستان همفکر:
اولاً: جمهوری اسلامی یکدست وهمگون ومتصلّب نیست. ازاین دیدگاه، ودرعالم سیاست ودرسیاست گذاری؛ ودریارگیری واتحاد عمل وائتلاف هایِ مبارزاتی؛ ودرپیکاربرای آزادی ها ودموکراسی. میان آیت الله خامنه ای و بیت او و نیز گروه ها و تشکلات همسوی آنها؛ بااصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تفاوت هاوتضاد های جدّی وجود دارد؛ که باید دقیقاً مورد توجه قراربگیرد. منظورم شخصیّت هائی ازتبارِمحمدخاتمی، میرحسین موسوی، کروبی و حتی رفسنجانی است، که افراد سرشناس وبر جسته تراین گرایش هستند. اضافه براین ها، درطیف اصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تاج زاده ها، امین زاده ها، علوی تبارها، حجاریان ها، جلائی پورها وبسیاری دیگرنیز، قراردارند که بعضی هم اکنون درزندان های جمهوری اسلامی بسرمی برند. دراین طیف،علیرغم تفاوت هاونوآنس ها، بخش مهّمی ازنیروهایِ خارج ازحاکمیّت جمهوری اسلامی، نظیرنهضت آزادی وملی ـ مذهبی ها ومشابهان این جریانات نیزقرارمی گیرند، ومی باید دردرون همین طیف رنگارنگ، به حساب آورد. لذاراندن آنها بامعیارهائی ازاین قبیل: آیاولایت فقیه راقبول دارند یانه، نادرست است. زیرا قراردادن چنین شرط و شروطی، ازیکسوساده کردن بی نهایتِ یک مسالۀ پیچیده وبغرنجِ برقراریِ دموکراسی و حاکمیّت ملت درجمهوری اسلامی است. وازسوی دیگر، بستن بابِ مشی اصلاح طلبی وتغییرات و تحول آرام درکشوراست. زیرابدون این نیروها چنین تحولی ناممکن است.
درماراتونِ پیکاربرای آزادی ودموکراسی، هربخشی ازنیروهایِ نامبرده دربالا، به طورعینی ودر جایِ خود، نقشی دارند که باید درنظرگرفت وبه استقبال آنها رفت. همه رابایک چوب نراند. ویا بااتکاء به این یاآن سخن ناخوشایند شان، نباید باآنها مرزبندی سیاسی کرد ودرصف دشمنان سیاسی خود قرار داد. این طیف به طورکلی، درپیکاربرای آزادی ودموکراسی درایران؛ یاران ومتفقان پتانسیل ما هستند، نه معاندان ودشمنان ما.
ـ بباورمن، ازنظررویکرد به مسائل وسیاستگذاری ها، می باید به جای خواست های سلبی، برخواست های ایجابی تاکید ورزید. مثلاًبه جای شعارمرگ برجمهوری اسلامی یامرگ برولی فقیه، باید باشعار: برایِ آزادی ودموکراسی وحقوق بشر، وارد میدان شد. می باید مردم رابجای تشویق وتجهیزبرای بر اندازی؛ آنهارابه مبارزه برای تامین آزادی ها، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات وتامین پیش شرط های انتخابات های آزاد، لغونظارت استصوابی وامثال آنها، فراخواند. اگرنیک بنگریم، درنهایت به خاموشی وزوال تدریجی جمهوری اسلامیِ فقاهتی است.
ـ بنظرم دررابطه باکجای کارهستیم ودرچه مرحله ازسطح مبارزاتی قرارداریم، نیزباهم مشکل داریم. نوشته اید «تجارب نشان داده است که تنها مبارزات مردم و فشارهای اجتماعی ومدنی می تواند رژیم های دیکتاتوری رابه عقب براند. مذاکره با دیکتاتورها تنها زمانی کارسازاست که جنبش اجتماعی قوی نیزحضورفعال داشته، حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ایجاد کرده باشد». کاملا باتحلیل شماموافقم. ولی لطفاً توضیح دهید که درنبود شرایط اولیّۀ آزادی مطبوعات واحزاب وسندیکاها وتشکّلات مدنی کارساز، چگونه می خواهید این «مبارزات مردم وفشارهای اجتماعی ومدنی»، وآن«جنبش اجتماعی قوی» که باید«حضورفعال داشته، حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ایجاد» کند را، به وجودبیاورید وسازمان دهی کنید؟
همین پرسش درمورد بعضی دیگرازدوستان هم مطرح است که از«محاصرۀ مدنی» دستگاه حاکمه صحبت می کنند که هدفش به زانودرآوردن وتسلیم وتن دادن رژیم به یک «انتخابات آزاد»، تحت نظر سازمان های بین المللی برای تعیین نظام جدید ومورد پسند رای دهندگان است. قاعدتاًمنظوراین دوستان از«انتخابات آزاد»، چیزی درحدود مجلس موسسان است؟ وگرنه دیگرانتخابات معنی ندارد؛ شاید منظورشان از«انتخابات آزاد»،یک همه پرسی برای تغییرنظام است؟ به هرحال، پرسش من توضیحِ چگونگیِ سازمان دهی این نبرد بزرگ «محاصرۀ مدنی» درشرایط نبود آزادی های اولیّه وتشکلات مدنی لازم، برای تصرف قلعۀ جماران است.
اگرباواقع بینیِ بیشتری به موضوع بنگریم؛ ملاحظه خواهدشد که ما هنوزاندرخم یک کوچه ایم! آن همان: تامین آزادی های اولیّه وبازکردن فضای سیاسی کشوراست که دراولویّت می باشد.
نوشته اید: «چپ درنقد خود باید به این پرسش پاسخ بدهد. آیا سیاست امروزین جمهوری خواهان در نفی یا درتداوم نظام جمهوری اسلامی است»؟
دوست عزیزم باگفتن این که آیامی خواهید جمهوری اسلامی برود یابماند، معضل سیاسی- اجتماعی ایران حل نمی شود. اینگونه خط کشی ها، چنانکه عرض کردم، ساده کردن یک موضوع بغرنج است. من نه«نفیِ جمهوری اسلامی» راخواست وشعارمبارزاتی درستی می دانم، زیرا«نفی» درمقولۀ براندازی است. وگذشته ازآن، در ترکیب جمهوری اسلامی، همۀ اصلاح طلبان درون آن نیزمستتراست که متحدان ما درپیکاربرای تامین آزادی های اولیّه اند. ونه«تداوم جمهوری اسلامی» مورد علاقه آرزوی من است. زیراآنچه امروزه بنام جمهوری اسلامی حاکم است، یک رژیم سرکوبگروتوتالیتر است که ما نمی خواهیم! مساله تنها، درچگونگیِ رهائی ازاین وضعیّت است
ازآنجا که من، وضعیّت کنونی تناسب نیروها وسلطۀ لحظه ای اقتدارگرایان را فقط درنظرنمی گیرم ومطلق اش نمی کنم وقابل تغییرمی دانم؛ براین باورم که درحال حاضر، می باید مردم رابرای مبارزه درراستای دستیابی به آزادی های اولیّۀ پایمال شده:آزادی مطبوعات واحزاب و سندیکاها وتشکلات مدنی، وتامین هرچه فزاینده ترِحاکمیّت ملت ازطریق انتخابات هایِ آزاد؛ بابهره گیری از راه های آرام ومسالمت آمیزمبارزاتیِ تشویق وتجهیزکرد.
آنگاه که این آزادی های اولیّه، ولی ضروری وبسیارپراهمیّت بدست آمد؛ باارزیابی مجدد توازن نیرو ها وآمادگیِ ذهنی مردم؛ با تاکتیک های مناسب باشرایط آن روز؛ طرح دیگری ریخت ومبارزه راتا تحقق تمام وکمال حاکمیّت ملت، که درآن همۀ نهادهای حکومت ناشی ازاراده ورای آزاد ملت باشد، ادامه داد. دراین پیکارِ مرحله به مرحله، بیگمان، اصلاح طلبان درون وبیرون حاکمیّت، درشمارِ نیروی اصلی وتعیین کنندۀ آن، قرارمی گیرند. بدیهی است که هرقدرنیروهایِ عرفی وترقی خواه از تباراتحاد جمهوری خواهان پرتوان ترباشند، رنگ ونشان خودرابررویدادهاوچشم اندازسیاسی کشور برجای خواهندگذاشت.
کاظم جان! حتماًبیادداری که اشکال بزرگ ما دررویاروئی بارژیم شاه هم این بود که همه چیز رادر گرورفتن وبرانداختن شاه می دیدیم. فکرمی کردیم: دیوچوبیرون رود، فرشته درآید! دیورا ازدر راندیم، ولی بجای فرشته، دیوشاخداری ازپنجره وارد شد! تکراراین تجربۀ تلخ تاریخی، دیگربرای من وشما، نابخشودنی است.
دررژیم گذشته به علت سرکوب طولانیِ جریانات سیاسی مخالف وتشکّل های مدنیِ وصنفی، نیروی واسطه میان تودۀ مردم وحاکمیّت وجود نداشت. درنتیجه، بخاطرسرسختی شاه برای ماندن درقدرت، راهی جزشورش وقیام مردم علیه حاکمیت وچاره ای جزبرانداختن آن باقی نماند. اینک، برخلاف رژیم گذشته، چنین نیرویِ واسطه وبسیارنیرومند، حّی وحاضردرصحنۀ سیاسی ودرون جامعۀ ایران حضوردارند. اگرامروزخاموش وکم پیداست، به معنی فقدان آن نیست. تظاهرات ملیونی مردم با شعار رای من کو؟ گواهِ این نیروی خفته درحال حاضر، ولی آتش نهفته درزیرخاکستربرایِ آینده است. همین نیروی واسطه میان مردم وحاکمیّت، متحّدینِ عینی ودرازمدّت ما وضامنِ گذارآرام وگام به گام از جامعۀ بستۀ کنونی به سوی آزادی ودموکراسی است.
این بدین معنا نیست که ما بی قیدوشرط ازاصلاح طلبان دفاع بکنیم. ولی این نیزدرست نیست که با گزیدن این یاآن حرف ناپسند وناخوشایندِ آنها؛ نظیراشاره برخی به «دوره طلایی امام»، تفاوت چشمگیرموسوی ها وخاتمی هارابااین آدمخواران، نادیده انگاریم.
بخاطردارم مانیزدرجوانی، دردوره ای، برای نقد استالینیزم که حاکم بود، جملاتی ازنوشته های لنین را می جستیم وبِه رُخ می کشیدیم واحیاء لنینیسم رامی طلبیدیم!غافل ازآنکه استالینیسم ادامۀ چنگیز خانی لنینیسم بود! سپس، وقتی شناخت وتجربۀ بیشتری یافتیم، لنینیسم راهم زیرسوال بردیم. بعدها حتّی دریافتیم که آبشخورِبسیاری ازاحکام لنینی نیز، برخاسته ازاندیشه ها واحکام نادرستِ مارکس بود! احتمال دارد موسوی وخاتمی ودیگراصلاح طلبان درون جمهوری اسلامی هم به گونۀ ما، صادقانه در توهّم باشند. ولی آنچه اساسی تراست، خواست آنها برای تامین آزادیها وپیش شرط های یک انتخابات آزاد است. ولواین که کاملاًباعمقی ما این مقوله هارامطرح می کنیم، یکسان نباشد. خاتمی شاید تنها دولت مردبرسرقدرت بود که به هنگام ریاست جمهوری، سخنان ژرفِ روزالوکزامبورگ رابرزبان آورد: آزادی، آزادی دگراندیش است، نه ما که حکومت می کنیم! درعمل نیزتاتوانست، به این اندیشه وفادارماند. ارزش اودرهمین افکار، ودروفاداری به آنهاست. وگرنه، چه کسی منکرآنست که خاتمی به هنگام دولتمداری اش ویا پس ازآن، دچارخطاهای بزرگ ونابخشودنی نشده است؟
ثالثاً: واین مهّم ترازهمه است. بباورمن، هرتغییروتحولی درایران درراستای آزادی ودموکراسی که تامین پیش شرط های انتخابات هایِ آزاد درزمرۀ آنهاست؛ ازدرون واساساًبااتکاء به نیروهای درون کشورصورت خواهد گرفت. آلترناتیوبه وضع موجودنیز، ازدرون کشورسربرخواهد آورد. نقش مابا همۀ ارزش وضرورت آن، نقشی کمکی است. امیدوارم روزی بتوانیم به ایران برگردیم ونقش موثرتری ایفا بکنیم. ولی فعلاً متاسفانه چنین نیست. باید واقع بین بود. نباید به خود ونیروهای خارج کشور، پُربها داد.
بباورمن، تلاش برای ایجاد آلترناتیو درخارج کشوروبااتکاء به نیروهای ایرانیِ خارج کشور، اگرنمی خواهد ابزاری دردست خارجی ها باشد واستقلال عمل واندیشه خود راحفظ بکند، بی فایده است. تلاش ما درراستای دستیابی به آزادی ودموکراسی، باحفظ استقلال عمل واندیشۀ خود؛ می باید باتلاش نیرو های کم وبیش همسودردرون کشور، پیوند بخورد ودرخدمت این پیکارسرنوشت سازباشد. تنها دراین صورت است که ارزش واقعی دارد.
سرت رازیاد درد آوردم، ببخش! روزجهانی کارگران وزحمتکشان است. فررسیدن آن رابتووهمۀ عزیزان تبریک می گویم. امیدوارم روزی که چندان هم دورنباشد؛ بازو به بازو، این روزفرخنده رادرخیابان های تهران جشن بگیریم.
ارادتمند بابک امیرخسروی
اوّل مامه مه 2012
***
نوشتۀ آقای ملک محمدی
آقای علمداری عزیز
با شناختی که از شما پیدا کرده ام دریافته ام که به موضوع ها و سوالهایی که می پردازید نگاه ژرف دارید و به همین علت از جواب ها و یافته ها زود راضی نمی شوید . شما در موضوع استقلال و ازادی خوب پیش رفتید و به نظرمن در به صف کردن دیدگاهها و ارایش افکاردر این زمینه کمک بسیار کردید. اکنون در باره معیار های تعین سیاست ائتلافی جمهوری خواهان سوالهایی را پیش نهاده اید که امید وارم تا انتها پی گیری کنید و جواب های تاکنونی دیگر دوستان راضیتان نکرده باشد. البته یک سوال اصلی شما آنجا که از وجود دومعیار و برخورد دوگانه صحبت می کنید روی صحبت تان بدرستی بخشی از جمهوری خواهان است. یعنی آنهایی که ازرابطه با سلطنت بخاطر ماهیت استبدای آن احتراز دارند ولی به آسانی از شعار یا حسین میر حسین جانب داری می کنند ودر تمام دوران موسوم به اصلاحات و همین حالا نیز از اپوزسیون دعوت می کنند که در پشت سر هواداران ولایت فقیه مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی , حزب مشارکت اسلامی یا رفسنجانی و خاتمی و دیگران سینه بزنند. من مشابهت زیادی میان این سیاست با همان سیاستی می بینم که با خمینی علیه شاه متحد شد وانقلاب اسلامی را پروبال داد. شما بدرستی می پرسید چرا اینها هیج حساسیتی به این همه جنایت های سی ساله جمهوری اسلامی ندارند ولی کفاره گناه آن” مرحوم” را امروز می خواهند از پسرش بگیرند. پاسخ من این است که مشترکات ما در نظام های ارزشی واکنش های احساسی و عقلی ما را تعیین می کند. چنین است که مثلا برای حزب توده و شرکا نظام جمهوری اسلامی درخت پر باری بود که می شد زیر سایه اش به پرورش سوسیالیسم پرداخت و برای گروه دیگر جهنمی بود سوزنده.یا مثلا امروز برای یکی هر سخن خاتمی کلامی است نجات بخش برای دیگری اراجیف و لاطالعات.یکی از نامه به ولایت برمی آشوبد دیگری دردلش قند آب می شود.
اما من نمی خواهم بیشتراز این روی این جنبه ها مکث کنم .در باره سلطنت نکاتی بنظرم میرسد که می خواستم خیلی فشرده با دوستانی مثل شما در میان نهم تا شاید به کار تحلیل هایتان بخورد و در تدوین سیاست ائتلافی جمهوری خواهان کمک کند.
1 سلطنت پهلوی ادامه طبیعی نهاد تایخی سلطنت در ایران نبود. سلطنت پهلوی گسستی از این تاریخ بود. درست است که انقلاب 57 این نهاد کهن را بخاک سپرد ولی مقدمات اجتماعی و مادی آن را خود این نظام برای انقلاب فراهم آورد. بگونه ای که اگر انقلاب هم رخ نمی داد این نهاد در راهی که قدم گذاشته بود قهرا رو به اضمحلال می رفت. پهلوی ها برخلاف تاریخ سلطنت در ایران بر بنیاد ایلات و عشایر و اقوام سازمان نیافتند که هیج , خود این بنیاد های مادی را در هم نوردیدند و سلطنت را بر شالوده های جامعه مدرن استوار کردند. یعنی بروکراسی مدرن و طبقات سرمایه دار امروزی
2 سلطنت پهلوی یک دیکتاتوری با هدفها و برنامه های مدرن بود .برنامه های اجتماعی و اقتصادی آنها از سطح متوسط پیشرفت جامعه و خواست مدرن شدن آن جلو تر بود . به همین علت دولت هرچه بیشتر در این جهت سرعت می گرفت تضاد درونی خود و کل ساختارش با جامعه را تشدید می کرد. انقلاب 57 در بخش عمده اجتماعی و فرهنگی خود مقاومتی بود در برابر این پیشرفت از موضع سنت گرایی .حتا اعتراض اجتماعی به عنصروابستگی نظام به غرب از موضع صرف استقلال طلبانه و برای پیشرفت بیشتر نبود بلکه الوده به ضدیت با لیبرالیسم و فرهنگ غرب بود. فرهنگ مسلط و چیرگی اندیشه های میان مخالفین سلطنت بخوبی ماهیت این مخالفت ها را نشان می دهد . مهمترین مخالفین نظام یعنی اسلام سیاسی خمینیسم در همه ابعاد سیاسی و فرهنگی خود از فرهنگ و نظام مستقرعقب مانده تر بودند و چپ ها در بخش عمدشان ازنظر سیاسی بدیل بهتری را در برابر سلطنت نمایندگی نمی کردند. اگر ما چپ ها جانب انصاف را از دست ندهیم تشخیص این واقعیت جندان دشوار نیست که حکومت های دست پخت رفقا و همتایان ما در کشور های دیگر چندان آبرومندانه تر و انسانی تر از مدل پهلوی ها نبود .شما هم حتما چیزهایی از دوستان مهاجر ما در باره بهشت سوسیالیسم شنیده اید .
3 پایگاه فکری و نقطه عزیمت مخالفت این دو صف عمده ضد سلطنت آزادی و دموکراسی نبود بلکه سنت گرایی و عدالت جویی بود. سنت و عدالت در جامعه ان روز ایران و البته هنوز هم و هر وقت که فعال شود چنان ملاط منسجمی را می سازد که ابزار های لیبرالیسم و دموکراسی در فروپاشاندنش کارگر نمی افتد یا اصلا از کار میافتد. به همین آخرین بازی بااصطلاح نمایندگان مسخ شده عدالت و لیبرالیسم نگاه کن که در آن چگونه احمدی نژاد خاتمی را از میدان بدر کرد .تازه خاتمی نه لیبرال است نه دموکرات. بلکه باد جهانی دموکراسی کمی از گرده خود را روی این شاخه سنت گرایان ایران پاشیده است.
4 سلطنت در صف بندی های جهانی انتخاب اصلح تری داشت . مدرنیسم پهلوی از غرب الگویی برای نظام خود برساخته بود و می کوشید اقتدار خود را با امیزه ای از ناسیونالیسم ایرانی( غیراسلامی) و مدل غرب استوار سازد. مدل انتخاب دو مخالف اصلی سلطنت در عرصه جهانی , دنیای اسلام و اردوگاه سوسیالیسم بخش تاریک تر جهان آن روز ما بود و و ما به غلط آن را دروازه های ازادی و سوسیالیسم می پنداشتیم.
5 ما در عصر طوفان های دموکراتیک بسرمی بریم . باد آزادی خواهی و دموکراسی سالهاست از درو پنجره به درون اتاق های ما می وزد و همه گروهبندی های اسلامی , ملی , چپ و سلطنت طلب و قومی و مذهبی را در نوردیده است. رویکرد به ارزش های دموکراتیک دراین میدان پر تلاطم بازی سیاسی , نمایش یا پلیتیک نیست . حتا دموکرات شدن شاخه های افراطی اسلام گرایان طرفدار ولایت فقیه حقیقتی در بر دارد, یعنی دروغین نیست و اصالت دارد . همانطور که رشد ایده ها و ارزش های دموکراتیک و آزادی خواهان دربخش چپ جنبش اصالت دارد. پس چرا رویکرد بخشهایی از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان به ارزشهای دموکراتیک نباید جدی تلقی شود. چطور چپ ها و ملی ها با تصویب یک سند در یک کنگره دموکرات می شوند و تاریخشان بکلی دگرگون می شود ولی هوا خواهان سلطنت ازاین قواعد تبعیت نمی کنند؟. چطور رفسنجانی و خاتمی طرفدار ولایت فقیه با یک سخنرانی در نماز جمعه به اردوی دموکراسی خواهی می پیوندد ولی داریوش همایون باید دو دهه پوست بیندازد تا بلاخره به طور مشروط به دریافت بلیط ورود به تاتر نمایش دموکراسی ما نایل بیاید؟ با همان متر و میزان هایی که جمهوری خواهان , چپ ها یا ملیون خود را در چهارچوب نیروهای دموکراتیک و ازادی خواه به سنجش می گذارند چرا نمی توان به سلطنت طلبان هواخواه شاهزاده با رتبه ای پایئن تر نمره قبولی داد. تاریخ سیاسی این سه دهه نشان می دهد که پس از چپ ها این سلطنت طلبان یا مشروطه خواهان بودند که خود را در معرض اصلاحات و باز سازی دموکرایتک قرار دادند و در پی آنها ست که نوبت به اسلام گرایان رسیده است. ما نیز داریم مثل غرب صاحب احزاب راست نوانیش و معتقد به بازی دموکراسی می شویم . همانطور که دموکرات مسیحی ها یا جمهوری خواهان در کشور های دیگر جزئ ساختارهای دموکراتیک هستند و در رتبه پائین تری از سوسیال دموکرات ها سبزها یا دموکراتها قرار دارند. مشروطه خواهان ما در هر دو طیف اسلامی و غرب گرای خود به همین راه میروند.
6 باز گشت سلطنت در ایران یک توهم تاریخی است . نه ساختار های اجتماعی ما و نه ساختار های سیاسی و فرهنگی و حزبی ما این بازگشت را ناممکن می سازد. هزارو یک دلیل برای این ناممکن می توان برشمرد. ولی به فرض محال اگر باز گشتی هم ممکن شود , بازگشتی به نظام پهلوی که می شناسیم نخواهد بود.این ترسی در خدمت محافظه کاری سیاسی است و اپوزسیون را در برابر نظام اسلامی ضعیف تر و بی اثرتر می کند. اما احزاب سلطنت طلب محتملا عمری طولانی خواهند داشت و در بازی های سیاسی نمی توان نادیده شان گرفت . ودر مورد آنها نیز باید مثل هر بازی دیگر ائتلافی اساس محاسبه سود و زیان دموکراسی و رعایت قاعده برد برد در رقابت های سیاسی میان احزاب باشد.
دوگانگی معیار در تعین و تدوین سیاست به زیان دموکراسی است و فعالیت هر حزب سیاسی جدی را بی معنا می کند. نباید مرعوب استدلاهای محافظه کارانه نسل ترس خورده و تنگ نظر شد که برای امتناع از ائتلاف سیاسی بجای مراجعه به برنامههای احزاب به تورق سیاه کاری های گذشته یکدیگر مشغولند .
فرایند قوام گرفتن تفکر جمهوری خواهی دموکراتیک یا چپ دموکراتیک نقاد و مستقل وعرض اندام کردن آن در عرصه عمل سیاسی مستلزم ایستادگی بر روی معیارهای دموکراتیک ومقاومت در برابر فشار جریانهایی است که در تعیین سیاست ها از معیارها و الویت های شاخه های اسلامی / اصلاحی پیروی می کنند.
با ارادت مرتضی ملک محمدی
25آپریل 2012
منبع: عصر نو
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است.