چرا اشعری گری سروش اوج گرفت؟

سروش انسان مومن و متشرعی است در این نوشته می خواهم سیر بن بست حکومت دینی را که سروش به اصلاح ان باور داشت چه تاثیری در طرح دو ایده خواب های انبیا و اسلام و خشونت است کاوش کنم. سروشی که قبل از قبض و بسط شریعت و راه های مستقیم گفته بود.
سیاست و زیست عمومی انسانی مبنای اندیشهسازی است، ضمن این که اندیشه گاه سعی میکند خودش را از سیاست و شرایط زمانه فراتر نشان بدهد؛ این ویژگی هم درست است و هم متناقض نما. درست است زیرا به طور کلی زیست انسانها در تمام دوران ها تا امروز در جوامع در کلیات مسائل با هم اشتراک دارند . اما متناقض نما است، زیرا در راهبردها و تاکتیکها در زیست انسانها متفاوت است که این جزئیات در اندیشه انسان تاثیر مهمی دارد.که برخی ان را پنهان می کنند.اندیشمند در زمان و مکان می اندیشد و بضاعت دوران را منتقل می کند.در توضیح و تفسیر جاودانه ها در تغییر ، رنگ فهم و درک زمانه به نظراتش می خورد.
به عبارتیس ادمی ۳ عامل محصور است اندیشه و موقعیت و منافع ک این یه عامل در هم اثر می کنند.اما محور بحث روی دیگاه های دکتر سروش است که چگونه شرایط سیاسی، مواضع سیاسی، پیروزی و شکستهای سیاسی و سابقه اش در نظریاتی که در روشنفکری دینی تولید کرده، نمود پیدا کرده و نقش اساسی داشته است. به خصوص اگر در بحثهای اخیر او توجه کنید متناسب با شرایط و موقعیت سیاسی نظریاتی را خلق کرده است.
سروش قبل از انقلاب انسان متشرع کلاسیکی است که زیاد سر و کار با فعالیت سیاست ندارداما موضع سیاسی دارد.با اندیشه چپ مخالف شدید است. بعد از انقلاب طرفدار دو آتشه حکومت بعد از انقلاب در مقابل به اصطلاح منحرفین، منافقین و التقاطیون میشود. بعد از سرکوب همه گروههابه وسیله حکومت دکتر سروش یک زاویه ای با بخشی از حاکمیت پیدا میکند. ضمن این که هنوز تعلق خاطر را به حکومت دینی و جامعه دموکراتیک دینی دارد. در این باره ها او مفصل نوشته است مطالبی به همین نام در مجله کیان و دیگر نشریات دارد.
در دوره اصلاحات که اوج گیری دکتر سروش است، ایشان از جامعه دموکراتیک دینی و حکومت دموکراتیک دینی حرف میزند. با توجه به فشار در دوره اصلاحات و افت دوره اصلاحات آرام آرام به دین به عنوان یک امر خصوصی پناه میبرد. اما هنوز تعلقاتی به رهبر انقلاب، آقای خمینی، دارد. بعد از شکست اصلاحات و بعد از افت جنبش سبز، دکتر سروش گرایش متفاوتی نسبت به قبل پیدا میکند. گرایش فکری دکتر سروش به متد سنتی با الویت نواشعری بر عقلی گری نزدیک می شود که در اخرین نظریه می گوید: دینی که محمد به روش خودش یعنی اقتدار گرا آورده است مختص به خودش است و دین امروز فقط باید مرمت اخلاقی و عرفانی کرد.
در این سیر، دکتر سروش نتیجهای میگیرد که اگر آن را در پازل قبلیاش بگذاریم میبینیم دقیقاً متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهای است که با توجه به موقعیت خودش با ان درگیر است. این سیر به نظر من خیلی چیزها را مقابل ما قرار میدهد. هیچ کدام از انسانها فارغ از این سیر نیستند.
حتی وقتی آن ترور برای قاسم سلیمانی میافتد،دکتر سروش میگوید مردم آمدند برای استقبال از قاسم سلیمانی و شما هم جلو بیایید تا بتوانیم این مسئله اختلاف دولت ملت را حل کنیم؛ یعنی هنوز امید دارد. یا وقتی به محمد رضا شاه پهلوی میرسد به آقای خمینی اعتبار بیشتری میدهد.
با توجه به این تعلقات مانند امام محمد غزالی که در آخر عمر در عین این که کینه به باطنیون را حفظ میکرد اما از سیاست و اجتماع کنار کشید و به عرفان پناه برد تا بتواند خودش را آرام کند، دکتر سروش هم می گوید پیامبران آمدند و اختیار محمد بود که خشونتی انجام داد و دین را مستقر کرد و ما باید صرفاً مرمت کنیم و دیگر حکومت وظیفه ما نیست. در صورتی که دوره اصلاحات از جامعه دموکراتیک دینی و به طبع از حکومت دموکراتیک دینی دفاع میکرد و در آن دوره فکر میکرد اصلاح طلبان موفق میشوند.
بنابراین اگر دقت کنیم، جدا از دستگاه های فکری آنچه که به عنوان نتیجه بر دیدگاههای افراد سوار میشود متاثر از تبار و گرایششان هم هست. تبارهایی که معمولاً در اصل زیاد تغییر پیدا نمیکند؛ مثل همان تعلق خاطر به دین. حتی اگر این دین در حکومت شکست بخورد این تعلق خاطر به دین و دین داری در او وجود دارد. اینجاست که تبار تاریخیدر کنار گرایش فکری وارد عمل می شود. یعنی طرف چه سیری و در کنار کدام جریان بوده است.
حالا چرا در ملی مذهبیها این تعلق نبود؟ ملی مذهبیها هم مثل مهندس سحابی با اصلاحات همراه شدند اما به حکومت دینی تعلق خاطر نداشتند و دنبال حکومت دینی نبودند. مساله شان این نبود که حکومت دینی باشد. به این خاطر وقتی حکومت دینی شکست میخورد تغییری در باور نقش دین در اجتماعی البته نه دخالت در (دولت) ملی مذهبیها ایجاد نمیشود. پس بسیاری از این مواضع علت دارد تا دلیل،وابسته به تعلقات و تبار انسان است.
شریعتی را که نگاه کنیم بسیاری از مواضع او متاثر از تجربه چپ و مارکسیست است در عین رقابت و در عین رفاقت. یعنی رقایت در او هم بسیار شدید است.
به نظر من همه اندیشهها این ویژگی را دارند و به همین خاطر وقتی درباره یک اندیشه صحبت میکنیم زیرساختها و تاثیر شرایط را در ان متفکر میبینیم پس از دستگاه فکریای که میآورد ولی نتایجی که میگیرد بسیار مهمتر است.
وقتی هم نظریه کلانتری میدهد این نظریه کلان چقدر تحت شرایط در یک زمان و مکان خاص بوده این دقت در نظریه های مزبور در بررسی دیدگاه های متفکر و اندیشمند است که میتواند ذهن آدم را به این که این نظریه در چه شرایطی پرورده شده است بکشاند. این است که کانسپت زمانی فهم نظریات حتی اگر خودشان هم فرازمانی و مکانی جلو میدهند بسیار بسیار مهم است.
انسان ها در زیست جهان و زمان و مکان خود می اندیشند.
به همین خاطر می گویم رشد اشعری گری در سروش بعد زیست سیاسی او حکومت و نا امیدی وی از حکومت رشد کرده است تا ایمانش رابه خدا و دین نجات دهد. اما این مسیر چقدر درست و مفید برای اصلاح دینی است ؟بحث دیگری است چرا که سروش ادعای اصلاح دینی دارد و روشنفکری دینی راتبلیغ می کند که البته این گرایش در وی کم رنگ تر شده به سوی حلقه ای عرفانی سمت پیدا کرده است
اضافه کنم استاد شبستری درمقاله ای در کیان در نقد قبض و بسط سروش به دو گانه بودن متد عقلی گری و اشعری گری او اشاره کرده بود. اما سروش را اگر بشود یا معبودهایش مقایسه کرد که از جمله غزالی متفکر بزرگ اما محافظه کار است که در ضدیت با باطنیون و بعد فلاسفه کوشید و به عرفان نظری ترس و لرز پناه برد و در اخر عمر با وجود دوری از حکومت اما در مخالفت با باطنیون کوتاه نیامد.
سروش در اخرین نظر خود از اشعری گری در حد اعلا استفاده کرده است و با شعر عرفانی به محبت در دین کمک کرده است که او را به غزالی نزدیک می کند.
شاید هم حمله به دور انتظار سروش به شریعتی که بعد ها کاهش یافت هم ریشه در دیدگاه چپ مذهبی شریعتی داشت.
اضافه کنم نگارنده مدتی است که انچه که اندیشه گی در حوزه تمدنی ایرانی معاصر خوانده می شودرا دارای استحکام متدی و روشی نمی داند. که نه شریعتی نه سروش و نه کس دیگر از این قاعده مستثنی نیست.
وضعیت اندیشه گی ما را داریوش اشوری خود توضیح می دهد :خیام و حافظ و غیره روشنفکران شرقی هستند امثال من و ما روشنفکران جهان سومی.