واژگونی در کج وپیچ جاده لغزنده (ادامه)
روند مارکسیستسازی
بهرغم حملات غیرمستقیم گروه شهرام به ایدئولوژی سازمان و به مبانی مذهبی با این حال تا پایان سال ۵۳ رعایت ظواهر از سوی آنها صورت میگرفت و تغییر ایدئولوژی نمود بیرونی نداشت.
نخستین نمود عدول از اسلام و گرایش به مارکسیسم در جریان انتشار اعلامیه سازمان که درباره ترور سرتیپ زندیپور رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری توزیع شد، بروز یافت. برای نخستینبار آیه صدر آرم سازمان مجاهدین حذف شد. این عمل سازمان واکنشهایی را در میان اعضا بهوجود آورد. حسین روحانی که در آن هنگام ازجمله رهبران جریان خارج از کشور سازمان بود در اینباره مینویسد: «این کار… حرکتی آگاهانه و حسابشده بود و به نحوی میتوان گفت این کار یک اقدام آزمایش جهت حرکات و اقدامات بعدی بود لیکن برای ارگان خارج از کشور و بیش از آن هواداران سازمان در خارج… یک حرکت کاملاً غیرمنتظره و عجیب تلقی گردید. سیر تلفنها و نامهها از سوی هواداران شروع شد که جریان را از مسئولان خارج از کشور جویا میشدند. جالب این است که این مسئولان نیز هیچ پاسخ روشنی برای آنها نداشتند.» (روحانی، ص۱۰۰)
بهرغم قول و قرارهای تشکیلاتی از همان بعد از نشست کرج و ایجاد سه شاخه، همزمان با کار تئوریک کارخانه مارکسیستسازی اعضای سازمان نیز از سوی شهرام آغاز بهکار کرد. یکی از اولین محصولات این تلاش جدید ناصر جوهری بود که در شاخه نظامی عضو بود. میوه بعدی این تلاشها خود سرشاخه نظامی یعنی بهرام آرام بود. به این شکل در پایان سال ۵۲ و پیش از انتشار جزوه سبز تعدادی از اعضای شاخهها به مارکسیسم گرایش یافتند.
گروه شهرام ـ بهرام بعد از انتشار جزوه سبز، بهتدریج روند عمومی مارکسیستسازی اعضای سازمان را آغاز کردند. از اواخر سال ۵۳ آموزشهای ایدئولوژیک سازمان کاملاً رنگ و بوی مارکسیستی پیدا کرد و بهتدریج از سطح کادرها به سطح اعضا گسترش یافت اما پیش از آموزش رسمی مارکسیسم، رهبری کودتا شیوههای دیگری را نیز بهطور همزمان برای اجرای برنامه خود و جداساختن نیروهای سازمان از مبانی اعتقادی و کشاندن آنها به سوی خود به اجرا درآوردند. این شیوهها عبارت بود از: ۱- قطع آموزشهای مذهبی ۲- جایگزینساختن مطالعات مارکسیستی ۳- برخورد با شعائر مذهبی و کاهش حساسیت افراد درباره مسائل مذهبی ۴- شبههافکنی درباره اعتقادات.
در دورانی که کودتاچیان سرگرم تدوین نظرات خود و نیز توجیه دیدگاههای خود در زمینه ضرورت تغییر ایدئولوژی برای کادرهای بالای سازمان بودند در همان حال با اجرای برنامههای چهارگانه فوق تلاش داشتند که اعضا را نیز به فراخور سطح هر یک، با بیانگیزهکردن در مقابل ایمان و اعتقادات مذهبی، با مسئلهدارکردن آنها از طریق شبههافکنی، با خود همراه سازند اما درباره افرادی که بههیچوجه حاضر به پذیرش ایدئولوژی جدید نبودند راهکارهای دیگری در پیش گرفته میشد. فردی که به هیچ قیمت حاضر به همراهی نمیشد در صورت لزوم با تصفیه فیزیکی و ترور و در صورت عدم ضرورت به تصفیه فیزیکی، ارتباطات وی قطع و امکانات سازمانی از وی گرفته میشد و فرد بدون هیچ امکانی به حال خود رها میشد. در این شرایط فرد در مدت کوتاهی به چنگ نیروهای ساواک میافتاد.
برای بیانگیزهکردن افراد مذهبی نخستین اقدام، مسئلهدار و بیانگیزهکردن آنها نسبت به اعمال مذهبی بود. به عنوان مثال برنامههای مختلف طوری زمانبندی میشد که فرد از انجام فریضه نماز باز بماند سپس در مقابل یادآوری عضو مزبور، مسئول وی مسئله را چنین توجیه میکرد که چون ما به کارهای مهمتری مشغول بودیم نمازنخواندن ما ایراد و گناهی ندارد. در اینباره خلیل فقیه دزفولی میگوید: «در این مرحله مسئول با ظرافت و بهتدریج حساسیتهای مذهبی… اعضا را ابتدا کم میکرد و بعد از بین میبرد. برای مثال پس از یک نشست ناگهان اظهار میکرد که نمازش قضا و پس از چند بار تکرار، کاری میکرد که اعضا از او توضیح بخواهند و او در جواب میگفت که به جای آن (ادای به موقع نماز) کارهای مثبت انجام دادیم ـ مثلاً کار تئوریک مفید کردیم ـ و ضمناً قضای نماز را هم میخوانم. بعدا اعضا را به نوبت در منگنه زمانی خاصی قرار میداد، به حدی که نتوانند مثلاً نماز ظهر و عصر را بخوانند آنگاه در برابر احساس شرمندگی و گناه اعضا به آنها توضیح میداد که هرکاری به حفظ سازمان بینجامد مثل نماز است… در همین راستا در طول ماه رمضان سالهای ۵۲ و ۵۳ اکثر افراد رده دوم سازمان به دستور مسئول خود روزه نگرفتند… در آخر این مرحله که همراه با آن مراحل دیگری نیز اجرا میشد عضو مذهبی ـ عملاً و روحاً ـ نسبت به انجام اعمال عبادی بیتفاوت میشد.» (به نقل از سازمان مجاهدین خلق، ص۵۹۳) البته لازم به توضیح است که در بحث روزه ماه رمضان سال ۵۲ احتمالاً فقیه دزفولی دچار اشتباه شده است. رمضان سال ۵۲ شمسی در اوایل مهرماه بود و در آن زمان هنوز روند مارکسیستسازی اعضای درجه دوم در درون سازمان آغاز نشده و کلید نخورده بود.
بدین ترتیب با مسئلهدارکردن اعضا نسبت به بنیانهای عملی و اعتقادی بهتدریج زمینه تغییر ایدئولوژی آنها را فراهم میکردند. از سوی دیگر تلاش میشد تا با جایگزینکردن خلق و منافع خلق بهجای ایمان مذهبی و اعتقاد به خدا خلأ ناشی از این مسئله را نیز برای اعضا حل کنند.
علاوه بر این طرفداران شهرام با اتکا به مطالب جزوه سبز و مقاله پرچم تلاش میکردند تا برای اعضا چنین جا بیندازند که علت اصلی ضربات وارده بر سازمان از سوی ساواک ریشه در ایدهآلیسم و تفکر مذهبی سازمان دارد. در اینباره سعید شاهسوندی مینویسد: «یکبار [وحید افراخته] گفت ضربههایی که خوردهایم ناشی از ایدهآلیسم نهفته در ایدئولوژی ما بوده است. او ضربه خانه شیخهادی و نیز ضربه پس از عملیات سرتیپ طاهری که به دستگیری محمد مفیدی، محمدباقر عباسی و سرانجام محمود شامخی انجامید را به عنوان نمونه ذکر کرد.» (چشمانداز ایران، شماره ۶۱)
این در حالی بود که همچنان که شاهسوندی میگوید به هنگام وقوع انفجار در خانه شیخهادی بهرام آرام مسئول شاخه و خانه مزبور مارکسیست شده بود. جدا از این مسئله اگر ضربات وارده به سازمان مجاهدین متأثر از ایدهآلیسم نهفته در ایدئولوژی آنها داشت، بنابراین باید بپذیریم که ایدئولوژی سازمان چریکهای فدایی یا سایر سازمانهای مارکسیست نیز، مذهبی و آمیخته با ایدهآلیسم بوده است و تنها ایدئولوژی ساواک و رژیم شاه که نیروهای مبارز را مورد هجوم قرار میداد غیرایدهآلیستی بوده است.
تصفیه
سومین گام کودتاگران برای سلطه همهجانبه و غصب سازمان، از میان برداشتن مخالفان بودکه در رأس آنها مجید شریفواقفی بود. تصفیه فیزیکی مخالفان پیش از این نیز سابقه داشت. حداقل سه مورد از کسانی که به هر دلیل مورد سوءظن و شک سازمان قرار گرفته بودند توسط سازمان تصفیه شده بودند. دو مورد از این سه مورد یعنی جواد سعیدی و علی میرزا جعفر علاف از سوی سازمان متهم شده بودند که بریده و قصد کنارهگیری از سازمان را دارند و احتمال آنکه اطلاعات آنها مورد استفاده ساواک قرار بگیرد وجود دارد و لذا امنیت و موجودیت سازمان را به خطر خواهند انداخت و بنابراین باید از میان برداشته شوند. مورد سوم هم با شک و گمان به اینکه نفوذی ساواک است بر اثر شکنجه جان سپرد. ترور جواد سعیدی در اواسط سال۵۲، میرزا جعفر علاف در اواخر سال ۵۳ و قتل هودشتیان در پاییز سال ۵۳ صورت گرفت: «لازم به تذکر است که دو تن دیگر به نامهای علی میرزا جعفر علاف و جواد سعیدی در سازمان اعدام شدهاند. اعدام آنها در این رابطه بوده است که آنها درصدد این بودهاند که خود را به رژیم معرفی نموده و نتیجتاً اطلاعات خویش را در اختیار او قرار دهند. (اطلاعیه بخش مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران، مهرماه ۱۳۵۷) البته در ادامه این اطلاعیه، ضمن پذیرش انتقاد درباره اشتباه در اعدام این دو نفر، گناه آن را به گردن مشی چریکی انداختهاند.
اما درباره مجید شریفواقفی و همفکرانش، بحث وادادگی و از این دست اتهامات معنی نداشت. پرچمدار، توصیهای که در پایان مقاله «پرچم مبارزه را برافراشتهتر سازیم» آمده بود را از ایدهآلیسم و ذهنیگرایی به عینیت درآورد. اگر در آنجا به اعضا پیشنهاد کرده بود که دگماتیستهای مذهبی را از پناهگاههای ایدئولوژیکشان بیرون آورید، در اینجا مجید و مرتضی را به داخل خیابان کشانید و با گلولههای خلقی، عناصر دگم، خردهبورژوا و ایدهآلیست مذهبی را هدف قرار داد و تنها سعید توانست از توطئه ترور خود بگریزد. یک سال بعد از آن هم محمد یقینی در خانهای با گلوله حسین سیاهکلاه به شهادت رسید.
درباره موضوع تصفیه مجید شریفواقفی که به شهادت او منتهی شد و ترور مرتضی صمدیهلباف که به زخمیشدن و دستگیری وی انجامید بسیار گفته و شنیدهایم. (در نشریه چشمانداز ایران شمارههای متعدد درباره مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف و نیز مصاحبه با سعید شاهسوندی ماجرای مقاومت مجید و نحوه ترور آنها به تفصیل آمده است. بنابراین در اینجا از پرداختن مجدد به آن خودداری میکنیم.) همچنین علاقهمندان را به اطلاعیه مهر ۱۳۵۷، بخش مارکسیست ـ لنینیست سازمان که در آن ضمن محکومکردن غصب سازمان و نیز نفی اتهاماتی که به مجید، مرتضی و محمد یقینی وارد ساخته بودند ارجاع میدهیم و توضیح مختصری نیز درباره ماجرای ترور محمد یقینی که کمتر به آن اشاره شده است، خواهیم داد. در آن اطلاعیه درباره اعدام مجید و یقینی و اقدام به ترور مرتضی آمده است: «اعدامها: در ارتباط با نگرش غیرطبقاتی و غیرمارکسیستی ما به نیروهای مذهبی و همچنین گرایشات سلطهطلبانه و چپروانه سازمان، عدهای از رفقای سازمان که در جریان تحول ایدئولوژیک حاضر به پذیرش مارکسیسم نشده و درصدد تشکل گروهی خویش بودند از سوی رهبری به عنوان خائن و توطئهگر اعدام شدند. ما ضمن اینکه اعدام را به عنوان یک سیاست و شیوه عمومی در برخورد با تضادهای درونسازمانی و اختلافات ایدئولوژیک محکوم میکنیم، اعدام این رفقا را اقدامی ضدانقلابی ارزیابی کرده و آن را توطئهگرانه و تروریستی میدانیم. به این ترتیب اطلاق خائن، توطئهگر و اپورتونیست را به رفقای شهید مجید شریفواقفی، مرتضی صمدیهلباف و محمد یقینی نادرست دانسته و آنها را جزو شهدای انقلابی محسوب میکنیم.»
در اواخر پاییز ۵۴، حسین روحانی و محمد یقینی دو تن از کادرهای سازمان در خارج از کشور به داخل احضار شدند. هدف از فراخواندن آنها به داخل کشور نامشخصبودن مواضع آنان در ارتباط با جریان کودتا بود. حسین روحانی به گفته خود هنگامی که به داخل کشور میآید، مارکسیسم را پذیرفته و از این جهت مشکلی برای رهبران کودتا ایجاد نمیکند ولی یقینی که در خارج از کشور از بحث با موافقان کودتا به نتیجه نرسیده بود، در داخل هم به مخالفتهای خود ادامه میدهد. او در خارج از کشور به عنوان رابط بخش خاورمیانهای و دانشجویان سمپات سازمان فعالیت داشت. پس از بازگشت به ایران پیوسته با همتیمیها و نیز مسئولان خود درباره موضوع تغییر ایدئولوژی و ترور مجید و مرتضی به بحث و گفتوگو میپردازد. اطلاعیهای که پس از بازگشت یکی از سمپاتهای سازمان بعد از خروجش از کشور در مخالفت با کودتا منتشر شد، ارتباط او با محمد یقینی و اصرار یقینی به خروج از کشور، رهبری سازمان بعد از ترور مجید یعنی شهرام، آرام و سیاهکلاه را به این نتیجه میرساند که یقینی نیز باید از سر راه برداشته شود. اتهامات وارده بر یقینی عبارت بود از: «انفعال در مبارزه، کوشش برای تجزیه سازمان و به راه انداختن یک جریان در مقابل سازمان در خارج از کشور، کمک وی به خروج مصباح از کشور بهرغم اطلاع وی از مخالفت سازمان با این امر و…» (پرونده احمدعلی روحانی به نقل از سازمان مجاهدین از…، جلد دوم، ص۱۶۳) در نتیجه این تصمیم محمد یقینی به خانهای واقع در خارج از محدوده خاوران که به خانه تکنیکی معروف بود برده و در آنجا حسین سیاهکلاه با شلیک گلوله به زندگیش خاتمه میدهد. جسد یقینی نیز با مواد آتشزا به آتش کشیده شد.
دو سال بعد از شهادت محمد یقینی، سرانجام انتقادات اعضای مارکسیستشده سازمان به شیوههای نادرست رهبران کودتا در برخورد با سازمان و مخالفان تغییر ایدئولوژی منجر به نفی آن اقدامات شد و این در حالی بود که طلایههای حرکت مردم بهسوی یک انقلاب در جامعه مشهود شده بود. نقد شیوههای مذموم و ضدبشری ـ ضدانقلابی گروه شهرام از آن پس و حتی تا به امروز ادامه دارد ولی متأسفانه هنوز هم شاهد آن هستیم که این انتقادات به شیوههای گذشته با انواع بیصداقتی، کتمان حقیقت و… همراه است. آخرین نمونه از این دست نوشته تراب حقشناس از نیروهای قدیمی سازمان و از مؤیدان آرای تقی شهرام است که در اول فروردین ۹۳ منتشر شده است.
ظاهراً بیصداقتی، دروغ و قلب واقعیت، ذاتی کودتاگران بود چرا که بقایای آنها هنوز هم بعد از گذشت ۴۰ سال به هنگامی که با ایثار و ازخودگذشتگی فراوان گذشته خود را نقد میکنند نمیتوانند با صداقت و راستی با واقعیتها برخورد کنند. حقشناس که به دلیل همراهی کامل با کودتاگران و حضور در رأس سازمان چه قبل و چه بعد از پیکار، از واقعیتها اطلاع کافی دارد باز هم در بیان حقایق به عمد به تحریف آنها پرداخته و مینویسد: «شاید بتوانم برداشت کنونی خود را به اختصار به نحو زیر بیان کنم. رفیق شهرام با توجه به روند آموزش و تحولات سازمان از ابتدا تا سال۵۴ به این نتیجه میرسید که سازمان مثل یک شخصیت حقیقی با توجه به تحولات تاریخی و اجتماعی ایران به یک سازمان مارکسیستی تحول یافته است و مارکسیسم توانسته حقانیت خود را برای رهبری مبارزه امروز جامعه به اثبات رساند، از اینرو دیگر ایدئولوژی پیشین سازمان نمیتواند توجیهکننده مبارزه خردهبورژوازی و اقشار متوسط جامعه که بهویژه ایدئولوژی مذهبی دارند باشد. عناصری از سازمان چه به دلیل مخالفت تشکیلاتی با اعلام مواضع و چه به دلیل عدم قبول مارکسیسم و حفظ ایدئولوژی پیشین از سازمان کنار گذاشته شدند و نام سازمان همان که بود باقی ماند. برای رسیدن به این هدف شرایط تاریخی، مشی چریکی مسلحانه و روحیه و برداشت رفقای مرکزیت تأثیر قطعی داشته است. شریفواقفی در ابتدای امر در یک چارچوب تشکیلاتی و از این لحاظ که امکانات سازمان از دست میرود با اعلام تغییر مواضع سازمان مخالف بوده، ولی سپس با کشمکشی که با مرکزیت سازمان پیدا میکند به اعتقادات مذهبی پیشین هم روی میآورد. مرکزیت حفظ ایدئولوژی پیشین را در درون سازمان امری ارتجاعی ارزیابی میکرد بیآنکه آن را در سطح جامعه بهعنوان توجیهکننده مبارزه اقشار غیرپرولتری نادرست بداند. به همین دلیل بود که پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، سازمان با گروههای مذهبی ارتباط داشت که برخی از آنها رفقای سابق خود ما بودند. (تراب حقشناس، ادای دین به مجاهد شهید مجید شریفواقفی، اول فروردین ۱۳۹۳)
مارکسیسمآوردن مجید شریفواقفی و مخالفت وی با تغییر ایدئولوژی فقط به دلیل از دسترفتن امکانات بیشتر به افسانه میماند تا واقعیت.
***
در پاییز سال ۵۴ شهرام و همراهانش بعد از آنکه بزرگترین مانع خود یعنی مجید و مرتضی را از میان برداشته و شاهسوندی نیز توسط ساواک دستگیر شده بود با انتشار «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق» رسماً مارکسیستشدن سازمان را اعلام کردند. از این تاریخ دوره جدیدی در حیات و فعالیتهای سازمان آغاز شد که تا مهر سال ۵۷ ادامه یافت.
پیش از به پایانبردن این بخش، گوشهای از نامه لیلا زمردیان همسر مجید که به ظاهر به جریان شهرام پیوسته بود و اطلاعات او ظاهراً در برخورد کودتاچیان با مجید تأثیر زیادی داشت را به منظور آگاهی از سطح واقعی همراهان شهرام و پذیرندگان مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی جدید سازمان در اینجا میآوریم. زمردیان پیش از ترور مجید طی نامه مفصلی به گروه شهرام ـ بهرام ضمن نقل مسائل فیمابین خود و مجید به وضعیت روحی ـ روانی خود درباره تحولات درونی سازمان نیز اشاره کرده است. در نامه زمردیان که عنوان «به داستان زندگی من گوش کنید» ابتدای آن آمده است، «قبول کرده بودم که اسلامی که من قبلاً داشتم یک اسلام خردهبورژوازی بود ولی در اینکه اصلاً اسلام روبنای طبقه متوسط و خردهبورژواست یا اینکه اسلام میتواند ایدئولوژی طبقه کارگر باشد یا نه و آیا ایدئولوژی طبقه کارگر فقط مارکسیسم است و ایدئولوژی مارکسیسم از زیربنای طبقه پرولتاریا زاده شده و… هنوز مفهوم درستی نداشتم و حتی حالا هم ندارم و از نوشتههایم میتوانید بفهمید. با مطالعه فقط کتاب سیر تحولات و فلسفه مارکسیسم تقریباً قبول کرده بودم که ماده بر فکر تقدم داشته ولی مسئله تکامل و جهتداربودن آن و مسئله وحی و قیامت یا اینکه ماده چطور نیرویی است… شک داشتم و اینها مسائلی بود که برایم سؤال بود و حل نشده بود هنوز مسئله قیامت و خدا در اعماق ذهنم بود و لازم است بگویم که مسئول من در جواب به این سؤالات، سیر تحولات و سؤالات مطروحه من و حل آنها قادر نبود. (ح) زیرا برای خودش هم این مسائل وجود داشت» زمردیان در سطور پایانی نامه خود که برای نخستینبار بعد از گذشت قریب به ۴۰ سال در اختیار عموم قرار گرفته است مینویسد: «من میدانم که جای من جز زیر خاک نیست. حاضرم آنها که مرا میشناسند دعوت کنید و بهدست همه شما اعدام شوم. همان طور که A گفته و خودم به خوبی میدانم من دیگر جایی در هیچ کجا ندارم. آنوقت که صرفاً مسائل فردی و ضعف فردی داشتم بار زیادی سازمان بودم و حالا که علاوه برآن یکسری بدبینی و اسمش را بگذارید شناخت و یکسری رذالت هستم در این مرحله و مراحل بعد صرف سازمان نیست که مسائل مرا وقت بگذارد که حل کند. باید که مرا به قتل برساند. این حق من است و این خواست خلق است. من از اینکه هرگز نتوانستم خدمتی به خلق بکنم متأسفم.» (لیلا زمردیان، «به داستان زندگی من گوش کنید»، به نقل از سایت اندیشه و پیکار)
منبع: نشریه چشم انداز ایران شماره ۸۵
منابع:
۱ـ احمدی روحانی، حسین، سازمان مجاهدین خلق، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۴٫
۲ـ جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، جلد اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ۱۳۸۴٫
۳ـ همان، جلد دوم.
۴ـ سازمان مجاهدین خلق، بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، به نقل از سایت اندیشه و پیکار.
۵ـ همان، «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشتهتر سازیم»، ۱۳۸۳، به نقل از سایت اندیشه و پیکار.
۶ـ سازمان مجاهدین، جزوه سبز، ۱۳۵۳، به نقل از سایت اندیشه و پیکار.
۷ـ سازمان مجاهدین خلق ایران، تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستهای چپنما، انتشارات سازمان مجاهدین خلق، تهران، ۱۳۵۸٫
۸ـ سایت اندیشه و پیکار، اطلاعیهها و بیانیههای سازمان مجاهدین خلق، بخش مارکسیست ـ لنینیست.
۹ـ سحابی، عزتالله، «نیمقرن خاطره و تجربه»، خاطرات جلد اول، نشر فرهنگ صبا، تهران، چاپ سوم، ۱۳۸۹٫
۱۰ـ شاهسوندی، سعید، نشریه چشمانداز ایران، شمارههای ۳۶ تا ۶۸٫