ملی مذهبی _ سالهای دههی ۵۰ یکی از متلاطمترین دوران مبارزات و منازعات ایدئولوژیک در ایران بود. در مرکز این پیکار فکری و سیاسی، اَشکال دگرگونشدهای از اندیشهی دینی وجود داشت که از دههی ۲۰ بدینسو و بویژه با “راه طی شده” -اثر دورانساز مهدی بازرگان- وارد بستر تازهای شدهبود. راه طی شده طرح متفاوتی از الهیات اسلامی ارائه میداد که بیواسطه مسیر خود را به سطوح کاملاً متفاوتی از پیکار اجتماعی-سیاسی میگشود. زیرا چنان تصویر نوینی از جهان و انسان ترسیم میکرد که نهادهای دیرین سیاست و مذهب قادر به نمایندگی آن نبودند. بدینترتیب الهیاتِ راه طی شده بهنحوی اجتنابناپذیر با جنبشهای اجتماعی و -نه فقط در دنباله روی که در مقام تدارک و برنامه- با مفهوم انقلاب گره خورد و درست به همین دلیل بود که بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق هرگز زایش این سازمان را از بطن راه طی شده، نه آنکه انکار نکردند بلکه صراحتاً بر آن تاکید نیز داشتند.
همزمان با این تحوّلات، ظهور علی شریعتی به این روایت نوپدیدِ الهیاتی، ابعاد و گسترهی افزونتری بخشید و آن را در سطوح طبقهای از روشنفکران دانشگاهی و حوزویان جوان هژمونیک کرد. سویهی دیگر این دههی متلاطم، مارکسیسم بود که علیرغم مذهبی بودنِ جامعهی ایران، پایهای نسبتاً محکم یافتهبود وپیوسته همچون یکمساله مطرح میشد. انتشار کتاب “اصول فلسفه و روش رئالیسم” علّامه سیّدمحمّدحسین طباطبایی و مرتضی مطهّری در ابتدای دههی ۳۰ که پاسخی از موضع فلسفهی اسلامی به مباحث نابالغ مارکسیسم ایرانی نیز بود، تایید میکند که مارکسیسم به مثابه یک مساله در جهان فکری ایرانی حضور پیدا کردهبود و حتّی تاثیرات خود را مستقیم یا غیرمستقیم بر جدّیترین منتقدان خود میگذاشت. همین تاثیرگذاری عمیق بود که باعث شد که در نیمهی نخست دههی ۵۰ سازمانمذهبی مجاهدین خلق به چرخشی مارکسیستی تندهد که بازتابهای آن تمامی تاریخ پس از خود را تحتالشّعاع قرارداد.
امّا ضلع سوم این تلاطم و توفان فکری، سازمان روحانیت بود که حدّاقل در مقام نظر، قافیه را به الهیات نوظهور بازرگان-مجاهدین-شریعتی باختهبود و بویژه نفوذ شریعتی در نسوج بخشهای جوانترِ جامعهی مذهبی دههی ۵۰ براین شکست صحه میگذاشت. تکنگاری مهم محسن کدیور در مورد زندگی و سرنوشت تراژیک و اندوهبار حبیبالله آشوری، روحانی جوانی که متاثّر از شریعتی و مجاهدین و مارکسیسم، کلّ دستگاه محافظهکار روحانیت را به چالش کشیدهبود، بخوبی این برش مهم از تاریخ اندیشه در ایرانرا نشان میدهد. وقوع انقلاب اسلامی امّا معادلهی این مواجهه را دگرگون ساخت و روحانیت شکست خورده در مقابل موج الهیاتِ جدیدِ شیعی را در مقام برتر قرارداد و بسیار زود برای تثبیت موقعیت خود به پاکسازی آن چیزهایی مبادرت کرد که نمادهای شکست آن در دهههای گذشته بودند و اسامی و عناوینی همچون اسدالله لاجوردی، محمّدی گیلانی، موسوی تبریزی و…نیز کارگزاران صف اوّل این پاکسازی.
این توضیح کوتاه و فشرده را در همینجا خاتمه میدهیم تا شاید در موقعیتی دیگر شرح تفصیلی آن نیز افزودهشود. از اینجا به بعد اندکی به میراث برجامانده و زخمی و جان بهدربردهای اشاره میکنیم که پس از آنپاکسازیِ بیرحم، توانست به بقا و حیات خود ادامه دهد.
در تحوّلات سالهای پس از انقلاب ۵۷ و بهطور مشخّص در مقطع جنبش اصلاحی، برشی از نظمی که با نامجمهوری اسلامی تسلّط یافتهبود، چرخشهای دموکراتیک را ضروری دید امّا از متن این نظم و ستون ایدئولوژیک آن یعنی ولایت فقیه، هیچگونه تئوری برای این سطح پیچیده از دموکراسی سازی وجود نداشت، از این رو و بهناگزیر به الهیات لیبرال “قبض و بسط تئوریک شریعت” عبدالکریم سروش توسّل جستند که “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” مهدی بازرگان را نیز پشتیبان خود مییافت. این فرصتی بود که سنّت سیاسی و الهیاتیِ پیشگفته در دههی ۵۰ حدّاقل اندکی در عرصهی سیاسی خود را بازیابی کند و حاصل این بازیابی همانچیزی است که از نیمهی دوّم دههی ۷۰ رفتهرفته با نام “شورای فعّالان ملّی مذهبی” به سیاست ایران وارد شد. عزّتالله سحابی میراثدار بازرگان-طالقانی شاخصترینِ این شورا بود و بضاعت تاریخی هم او بود که مجموعهای از گرایشهای مختلف آن سنّت را تحت یک نام گردهم آورد. ولی با اوّلین قدمها و توفیقها، شورا مواجه با سرکوبهایی شد که بیشتر به برخورد با گروههای زیرزمینی شبیه بود تا با یک محفل علنی و مسالمتجو. آنچه از آن سرکوبها امّا همچنان به یادگار مانده، از یکسو خاطرهی شهدای ملّی مذهبی، هاله سحابی و هدی صابر است و از سوی دیگرحضور زنده و حاضر و خلّاق سعید مدنی که اکنون برای چهارمین نوبت در زندان است.
سعید مدنی از همان نسل جوانان دههی ۵۰ است که همچنان مذهب و سیاست را همچون یک سوژهی جمعی برای مهار استیلا و ارتجاع و کاهش رنج عمومی میبیند. وی طی دهههای پس از انقلاب تجربههای سترگی را از سر گذراندهاست: از مقابله با تهاجم خارجی در جبهههای جنگ تا دانشاندوزی در مقام یکی از مهمترین اندیشمندان اجتماعی، از دفعات مکرّر حبس و زندان و تبعید تا تلاش برای حفظ پیکرهی آنچه امروز با نام ملّی مذهبی میشناسیم و هم اینهاست که او را به عنوان یکی از شاخصترین میراثداران همان سنّت فکری-سیاسیی مطرح میکند که طی هفت دهه و علیرغم همهی فراز و نشیبها و سرکوبها همچنان به حیات خویش تداوم بخشیده وپایداری در مسیر را به اثبات رساندهاست.
چنانچه مدنی تنها یکپژوهشگر یا استاد دانشگاه بود، یا اگر صرفاً یک روزنامهنگار منتقد بود،اگر او فقط یک تلاشگر اجتماعی برای کاهش رنج محرومان و فروافتادگان بود، یا یک فعّال سیاسی منتقد -امّا در یک حزب بوروکراتزده- احتمالاً در هرکجایی ممکن بود باشد بهجز زندان؛ شاید در یک دانشگاه معتبر بینالمللی (که به آنجا عازم بود و از پای هواپیما بازگرداندهشد)، یا نه حتّی در یکی از دانشگاههای داخل ایران (که علیرغم دعوت رسمی حتّی اجازهی ورود به دانشگاه را هم به وی ندادند)، یا مشاور بسیاری از نهادهای اجتماعی و سیاستگذاری، یا عضو شاخص یک حزب رسمی و… امّا او اکنون در زندان است، باوجود آن همه مدارا و نرمخویی، دوری گزیدن از هیاهوهای سیاسی، بیزاری جستن از خشونت و بیش از همه، با آن همه ملّیاندیشی.
سعید مدنی حامل و حاصل یک میراث ارزشمند تاریخی است که تعارض ذاتی با استیلا، جبّاریت و نابرابری دارد. تاریخ مهمّی که در ابتدای این نوشته به اختصار از آن نام بردیم، به اعتبار تلاش فروتنانهی مدنی و دیگرانی مانند او همچنان زنده است و در یکی از خطیرترین وپرتکاپوترین لحظات امروز ایران، در صراط مستقیم آزادی، استقلال و حاکمیتِ بلاشرط مردم، بیهیچ مجاملهای طی طریق میکند و راه میپوید.