ملی مذهبی _ در شهری گرم، در جنوب ایران، در بندری که جان و نان از دریای پارس میگیرد؛ جایی دور از مرکزِ قدرت و سیاست، جامعهشناسی تبعیدی، هر صبح، بیصدا و بیهیاهو، به صبحگاهِ نظامیِ محلی میرفت تا حضورش را امضاء بزند؛ نه فقط بهعنوان تعهدی اجباری، که گویی تأییدی بود بر حضورش در دلِ واقعیت.
در وصف سرو استوار و بالابلندی چون او، بسیار میشود سخن راند؛ از پایمردیاش بر اندیشه انسانی و ملی تا آنجا که هیچگاه در برابر قدرتِ حاکمه از اندیشهای که بر آن استوار بوده کوتاه نیامده و شرافتمندانه رنجِ روشنگری را به جان خریده؛ تا کنکاش اندیشه و تحلیلهای شگرف او که همگی پای در واقعیتِ کوچه و خیابانهای جامعه ایران و فهمِ انسانِ ایرانی داشته و دارد و جز بر منطق و خواستِ حقوق انسانی و شهروندی، مبتنی بر گفتمانی ملی، نبوده است.
اما آنچه برآنم ازو بگویم؛ شاید برای دیگران خُرد و کوتاه باشد و برای من که به زیستن و زندگی در بندری دوردست در کنارِ خلیج فارس خو گرفتهام سترگ و بزرگ با رد و خاطراتیست که فراموش نمیشود.
بیست و هشتم اسفند ماه ۱۳۹۴ “سعید مدنی” برای گذران دوران تبعید اجباری خود پای بر خاکِ بندرعباس نهاد؛ در فهم و سخن، برای یک باورِ آزاده و انسانی، تعارض عجیبیست اینکه بگوییم، از بختیاری ما بود که انسانی چون سعید مدنی به اجبارِ حاکمیت و به حکم کیفرِ تکمیلیِ دادگاهی در پایتخت، به شهری که در آن زیست و زندگی میکنیم، تبعید شد؛ بی شک چنین حکم و اجباری بر او و خانوادهاش دشوار بود و بر منطقِ حق و عدالت، و آزادیهای انسانی استوار نبود؛ اما از زاویهای دیگر، جاری شدن چنین حکمی برای ما جز بختیاری، تعریف و توصیف دیگری نداشت.
به مناسبت سومین سالروزِ آخرین بازداشتِ “دکتر سعید مدنی” که نمیدانم از چندمینبار بازداشت اوست؛ فرصتی دست داد تا کمی از همزیستی با او، در دوران تبعیدش در بندرعباس بگویم، دورانی که حدود دوسال به درازا کشیده شد.
آذرماه ۱۳۹۴ در دانشگاه آزاد بندرعباس، ارائهای در درس مبانی جامعهشناسی داشتم، که به واسطه دغدغهها و آسیبشناسی اجتماعی-سیاسی، موضوعِ “تبعات تبعیدگاه بودنِ بندرعباس” را انتخاب کرده بودم؛ کمی بعد همین موضوع را در قالب یک مقاله برای نشریه دانشجویی “لِیوا” که سردبیریاش را بر عهده داشتم، تهیه کرده و به ضدِتوسعه بودن چنین تصوری از یک شهر پرداخته بودم؛ نکته جالبِ ماجرا اینجا بود که چاپ نشریه و این مقاله، همزمان شد با شروع دوران تبعیدِ جامعهشناسی به نامِ “سعید مدنی” به شهرِ بندرعباس؛
چارهای نبود، مقاله چاپ شده بود و تمامش در نقدِ تبعید و تبعیدگاه دانستن این شهر؛ به فراخورِ حضور و تبعیدِ دکتر مدنی، نشریه بسیار بیشتر از توقع ما دیده و به آن پرداخته شد؛ پیش از آن به دلیل دنبال کردن هر روزهی اخبار که بخشی از زیست روزمرهی ما ایرانیهاست، دورادور دکتر مدنی را میشناختم و پس از تبعید، کمی بیشتر به جستوجوی افکار، باور و اندیشه ایشان پرداختم؛ نهایتاً فرصت را غنیمت شمرده، به طریقی شماره تلفنی از ایشان یافتم و تماس گرفتم؛ در آنسو صدایی گرم و پذیرا، پاسخگوی دانشجویی بود که تازگی در نقدِ تبعید قلم زده بود؛ خود را معرفی کرده و این تماس خیلی زود به قراری و دیداری رسید؛ دیداری که حدود دو سال به درازا انجامید و جهانبینیام را تا حدود زیادی تحت تاثیر خود قرار داد.
در خانهاش، سکوتی روشن حاکم بود، چهرهای که ردی از خِرَد و بزرگی در آن بود و آغوشِ بازش نخستین برخوردی بود که با او داشتم؛ این آغازی بود بر یک رابطهی مختصر و کوتاه از رفاقت و استاد و شاگردی؛ نخستین صحبتِمان پیرامون تبعید و تبعیدگاه بودن این شهر بود؛ از پیشینه و اشخاصی که به این شهر و استان هرمزگان تبعید شده بودند تا تبعات پیدا و پنهان چنین تصوری بر یک شهر؛ هر چند از نگاه حکمرانان اساسیترین علت تبعیدِ اشخاصِ سیاسی و کنشگرانی از جنس دکتر مدنی، علاوه بر رنج دادنِ شخصِ تبعیدی، دور کردن آن فرد از فضای پایتختِ سیاسی و محدود کردن دسترسی و کنشگریهای اوست.
سابقهی تبعیدیهای بندر از عصر رضاشاه تا پس از انقلاب ۵۷ چندان سویهی روشنی برای بندرعباسیها نداشته است و معمولاً تبعید به این شهر و دیگر شهرهای استان هرمزگان شامل خلافکاران و گردنکشان میشد؛ در برهههایی هم فعالین سیاسی، اجتماعی، یا شهروندانی با باورهایی متفاوت، به این منطقه تبعید شدهاند که در میانشان انسانهای نیکی هم بودهاند؛ به تازگی هم دریافتهام که در حدود دههی ۳۰، مدیرانی از شرکت نفت که گرایشهای سیاسی و اجتماعی متفاوتی با بدنه حاکمیتِ وقت داشتند به نوعی به شرکت نفتِ بندرعباس تبعید شده بودند؛ هر چند به طور کلی مردم این شهر همواره روادار بودهاند و دین، نژاد، باور، فرهنگ و حتی ملیت آن انسانها در شکل مواجههشان چندان تاثیری نداشته؛ اما آشکارا در مورد دکتر سعید مدنی همهی شهر و هر کسی که اندکی از ایشان شناختی پیدا میکرد و با این جانِ آزاده کلامی سخن میگفت و میشنید، جز به احترام با او و از او، سخن نمیگفت و برخورد نمیکرد.
اما زیستِ سعید مدنی در بندرعباس چگونه بود؟ جز رنجِ مسیر و دیدارهای کوتاه شده برای خانواده و رنجِ فاصله و معیشت برای خودِ ایشان؛ دکتر مدنی به تبعید به چشم یک فرصت مطالعاتی کمنظیر نگاه میکرد؛ ابتدا این را بگویم که در طول مدتِ تبعید ایشان در بندرعباس، حتی یکبار هم او را چه در زیستِ شخصی و چه در جریان کنشگریها و تحلیل و نوشتن، نامنظم و نامرتب ندیدم؛ به شکل عجیبی در میانسالی فعال بود و برای هر ثانیهی روز و شبش برنامه و نظم داشت.
به فراخورِ نگاهِ تحلیلگرانه و مبتنی بر اینکه تحلیلهایش از وضعیت، همواره بر واقعیتِ کوچه و خیابان و زندگیِ جاری در میان مردم بود؛ نخستین فعالیتش شناخت شهر، موقعیت جغرافیایی و اجتماعیاش بود، به شکلی که به گفتهی دوستی در اواخر دوران تبعید، سوراخسنبهای نبود که دکتر مدنی از بندرعباس ندیده باشد و نشناسد؛ و این از دغدغهی زیستن در میان مردم و تحلیلِ زیستِ انسانِایرانی و حالا انسانِجنوبی و بندری میآمد؛ نکتهی مهمِ چراییِ تحلیلهای دقیقِ اجتماعی و سیاسی دکتر سعید مدنی نیز همینجا بود، دیگرگونه زیستن و پای بر خاک داشتن؛
پس از مدتی زندگی در میان مردم، برخی از حوزههای زیستی و اجتماعیاقتصادی شهر را چنان میشناخت و تحلیل میکرد، که حتی انسانهایی که دههها در این شهر زندگی کرده بودند و ادعای سیاسی بودن و جامعهشناس بودن را داشتند به نزدیکیهای چنین شناختی هم نرسیده بودند؛ بطور مثال بازارهای بندرعباس از مدرن تا سنتی را بارها پیاده قدم زده بود و همراه با مشاهدهگری با مردم به گفتگو نشسته بود؛ تقریباً هر جا و هر شکل فعالیتی در آنها را میتوانست با جزئیات تعریف و تحلیل کرده و به طور مشخص آدرس بدهد؛ نهایتاً این شکل برخورد، به او کمک میکرد که با تکیه بر دانش علمیاش به تحلیلهایی دقیق از جامعهی هدف برسد؛ کما اینکه کتابها و مقالههایش در حوزههای مختلف آسیبشناسی انسانی، اجتماعی و سیاسی نیز بر همین نوع از نگاه و شناخت استوار بود.
مشاهده بخشی از زیستِ دکتر مدنی این را به آدمی نشان میداد، علاوه بر اینکه تحلیلها و نظراتش بر دادههای علمی و آماری تکیه دارد، کتابها و مقالاتش را در واقعیت هم زندگی میکند، برای شناختِ کودکانِ کارِ بندر به میانشان میرفت و در موردشان مینوشت و اگر مجالی بود سخن میگفت، تلاش داشت حاشیهنشینان و محلات بافت قدیمی و معضلات اجتماعی شهر را بشناسد تا علاوه بر آنکه به شناخت و تحلیلی دقیق برسد اگر امکانی بود برای بهبود وضعیتِشان هم سخنی بگوید و تاثیری بگذارد؛ سرازیر شدنِ فاضلاب به دریا و تاثیرش بر زندگی و محیط زیست، یکی از دغدغههایش شده بود و تا آنجا که میتوانست این دغدغه را انتقال میداد و در موردش سخن میگفت.
برای من به عنوان یک دانشجوی جوان و تشنهی یادگیری، هر ثانیه بودن در کنار ایشان دنیایی از کسب دانش و آموختنی متفاوت بود؛ به شکل کاملاً مشهود جهانبینیام و شکل تحلیل و نوشتههایم دچار تغییراتی ملموس شد؛ به خاطر دارم در برههای نشستهایی هفتگی را با عنوان “فقرشناسی” برنامهریزی کردیم و ایشان چنان با اشتیاق و ژرفنگری و مطالعه، برای آن لحظههای دو سه ساعتهی کلاسی مختصر با شاگردانی مختصر وقت میگذاشت و درس میداد که گویی در برابر جمعی هزاران نفری ایستاده است و درس و دانشی را ارائه میدهد؛ و این از اشتیاقِ دانستن و آگاه کردن و روشنگری و ریشهیابی معضلات اجتماعی میآمد.
تفاوت اساسی و مهم دکتر سعید مدنی با سایر روشنفکران، اندیشمندان، اساتید دانشگاه و افرادی از این دست، این است که تحلیلها، قضاوتها و نظریههایش، صرفاً با نگاهی از بالا به پایین و از پشت میزِ دانشگاه یا میزِ کار بیرون نمیآید؛ او با تکیه بر دانشِ خود و کنکاش و پژوهشهایی میدانی، در میانهی مردم، زیستی بر مبنای واقعیتهای روزمره و گرایشهای ذهنی مردمِ کوچه و خیابان داشته و دارد و هماین است که تحلیلهای او را به واقعیت جامعه نزدیک میکند؛ کُنشهای فردی و جمعی مردم را به شکلی دقیق رصد میکند، جنبشها را میشناسد و ناجنبشها را میفهمد؛ بهسانِ ناخدایی پیر که وزشِ کوچکی از باد و تکه ابری در دوردست را، هشداری میداند بر طوفان و ناملایماتی که قرار است از راه برسد و این پیشگویی نیست، حاصل زیستن در دلِ واقعیت، اندیشیدن در تاریخ و تجربه و تحلیل کردن است.
بندرعباس شهری نه چندان کوچک است و نه چندان بزرگ؛ ظرفیتها، زخمها، زیباییها و ناهنجاریهای خودش را دارد، به شعار هرازگاهی پایتخت اقتصادی ایران مینامندش اما در سطح شهر و در زیرساختهای شهری چندان اثر و نشانی از آن نمیبینید؛ به جای آن اما، مردمش، شهر را چنان زنده نگه داشتهاند که احساس جاری بودنِ زندگی در آن، به جانِ آدمی جلا میدهد؛
حالا تمام این شهر از او یادی و خاطرهای دارد؛ از سربازان و افسرهایی که حضورِ او را امضاء میگرفتند؛ تا کودکانِ کار و حاشیهنشینان شهر، تا بازارهای سنتی و صیادی و دریای بیکران پارس که تقریباً هر شب بر کنارش قدم میزد و احتمالاً به آیندهای روشن برای ایران و انسانِ ایرانی میاندیشید.
ساعتهایی که شاید دیگرانی را در تبعید، فرسوده و گوشهنشین میکرد، او را بارورتر و پویاتر کرده بود؛ و تردید ندارم حتی در کنج زندان هم اینگونه است؛ باشد که جانِ عزیز و اندیشهی ماندگارِ او از بند به در آید و هم خود اندکی به آسودگی زندگی کند و هم جامعه و کشورمان ایران، از اندیشه و خردمندی او بهره برد؛ بیشک روزی جامعهشناسی در ایران، بسیار بیشتر و آنچنان که در خور اوست، قدردان چنین زیست پررنج اما شریف و حقیقتجویانهای خواهد بود.
در پایان دوست دارم، متنی را که دکتر مدنی، در آخرین روز تبعید در بندرعباس در اختیارم قرار داد را با شما به اشتراک بگذارم؛ پیش از آن اما، این را باید بگویم که این روزها حالِ بندر ناخوش است؛ این شهر همچنان سوگوار و دادخواهِ انسانهاییست که به یکباره با آتشی و انفجاری دود و خاکستر شدند؛ جانهای عزیزی که هنوز هم چهرههایی محو از آنها در اوهامِ مردم بندر، در آسمان این شهر پرسه میزنند؛ جانهایی که شاید هنوز ناخودآگاهشان نیستشدن و سوختن در میان انفجار و آتش و دود را باور نکردهاند؛ یقین دارم در گوشهای از زندان دماوند، روان و قلب او، سوگوار و در هوای بندر است، چنانکه در آخرین روز از تبعید با ماچنین گفت؛
به نام خدا
مردمِ شریف بندرعباس
با عنایت به لطف خداوند و با توجه به گذران نزدیک به دو سال اقامت اجباری در شهر بندرعباس، مایلم مراتب سپاسگزاری و قدردانی خود را از همهی کسانیکه در این مدت بهگونههای مختلف مرا مورد لطف و عنایت قرار دادند، ابراز کنم؛
بیتردید اقامت اینجانب در بندرعباس، یکی از بزرگترین فرصتهای زندگیام بود؛ مجالی ارزشمند تا بهواسطه آن از نزدیک با روحیه و خلقوخوی گرم شما آشنا شده و گوشهای از سرزمین ایران را با منابع غنی و امکانات بالقوه از نزدیک به تماشا بنشینم.
جای تأسف فراوان دارد که نعمتهای خدادادی و منابع غنی انسانی و مادی استان هرمزگان چنانکه شایسته است توسط صاحبان قدرت قدر دانسته نمیشود و ناچار باید در کنار استعدادهای بیکرانِ هموطنان عزیز و منابع سرشار آبهای نیلگون خلیج فارس و دشتهای سرسبز از میناب و رودان تا ایسین و پارسیان، شاهد فقر و نابرابری مردمان رنجدیدهای باشیم که بسیاری از آنها حتی قادر به تأمین مایحتاج اساسی خود نیستند.
اما این وضع ناگوار، باید خود انگیزهای دیگر باشد برای تلاش به منظور اصلاح و تغییر؛ کوششی با تکیه بر عنصر حیاتی”امید”؛ امیدی که بذر هویت ما برای ساختن ایرانی آباد و آزاد است.
در پایان از همهی فعالان عرصهسیاسی، کنشگران اجتماعی، هنرمندان، نویسندگان، روزنامهنگاران، دانشجویان و اساتید، و تمامی علاقهمندان به ایرانی توسعهیافته و آزاد که در این مدت با اظهار لطف و حمایت بیدریغ، سختی ایام تبعید را بر من آسان ساختند، تشکر کرده، و برای ایشان و هموطنان عزیز و آزاده ـ بهویژه مردم شریف بندرعباس ـ روزگاری بهتر آرزو میکنم.
سعید مدنی- نهم آذرماه( ۱۳۹۶ )
منبع: ایران فردا