ظهور «حیات تحریر الشام» در صحنه سوریه، پس از سرنگونی رژیم اسد، اسلام سیاسی را – پس از سالهای دشواری که این جنبشها پشت سر گذاشتند – بار دیگر به موضوع بحث و مناظره در عرصههای سیاسی و فکری عربی تبدیل کرده است. این بازگشت، از طریق گرایشهای ایدئولوژیکی متنوعی که به این جنبش تعلق دارند، رخ داده است. بااینحال، تحولات سوریه به جای ارائه پاسخی روشن به نقش اسلامگرایان در مرحله بعد و آینده سیاست عرب به طور کلی، پرسشها و ابهاماتی را مطرح میکند و در عین حال امید به امکان بازگشت و تغییر دوباره را در میان آنها زنده میکند. این اتفاقات، به ویژه پس از گذشت یک دهه و نیم از ظهور مرحله «اعتراضات مردمی عرب»، اهمیت بیشتری پیدا کرده است.
پرسش اساسی که در ارزیابی این جنبشها مطرح میشود، صرفاً به موفقیت یا شکست آنها به عنوان بخشی از راهحل یا مشکل مربوط نمیشود. همچنین این پرسش تنها به ناکامی آنها در تجربه سیاسی محدود نیست؛ بلکه به تأثیر اتفاقات سوریه بر این جنبشها و تواناییها و مسیرهای پیش روی آنها در آینده معطوف است.
در دهههای اخیر، سه گرایش اصلی در میان جریانهای ایدئولوژیک و سیاسی اسلامگرایان غالب بوده است: «اسلامگرایان سیاسی معتدل» (که به صندوقهای رأی و کسب قدرت از طریق فرآیند دموکراتیک اعتقاد دارند)، «جهادگرایان» (که به فعالیت مسلحانه باور دارند) و «سلفیهای سنتی» (که پیش از تحولات بهار عربی، از کنش سیاسی پرهیز میکردند). اما جریان جدیدی که هیئت تحریر الشام نمایندگی میکند، به عنوان پدیدهای تازه و متفاوت شناخته میشود. سرنوشت سیاسی این جریان نیز با ابهامات فراوانی همراه است.
جنگ اسرائیل علیه غزه و همذاتپنداری آمریکا با آن، پرسشهایی را در میان جوانان جنبشهای اسلامی درباره اعتبار ارزشهای دموکراسی و لیبرالیسم ایجاد کرده است.
آنچه در سوریه رخ داده است، فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی این کشور میرود و دامنه فکری و سیاسی آن به بسیاری از کشورهای عربی و جوامع منطقه سرایت کرده است. این در حالی است که بسیاری از این کشورها با شرایط شکننده سیاسی و اقتصادی دستبهگریبان هستند و کل نظام عربی با وضعیتی از «کاهش وزن منطقهای» مواجه شده است. این وضعیت ناشی از فقدان ایدئولوژیها و ایدههای سیاسی عمدهای است که نتوانستهاند نقشی مؤثر در مواجهه با تحولات منطقهای پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بهویژه جنگ نابودی اسرائیل علیه فلسطینیهای غزه، ایفا کنند.
در این میان، دولت راستگرای اسرائیل بهوضوح اهداف خود را برای الحاق کرانه باختری و کنترل کامل بیتالمقدس اعلام کرده است و این تحولات در برههای تاریخی و تعیینکننده در منطقه رخ میدهد؛ برههای که بازگشت رئیسجمهور سابق آمریکا، دونالد ترامپ، به کاخ سفید در آن با تیمی حتی راستگراتر و دارای ایدههای صهیونیستی آشکار، همراه است. این وضعیت، منطقه را در حالت پیشبینیناپذیری و بلاتکلیفی از روند تحولات آتی قرار داده است. تمامی این عوامل در یک وضعیت پیچیده گرد هم آمدهاند تا یک «چهارراه» پیچیده و چالشبرانگیز را در بیش از یک سطح شکل دهند.
با بازگشت به جنبشهای اسلامی و با تمرکز بر جنبش مادر، یعنی اخوانالمسلمین و شاخههای آن در کشورهای مغرب عربی، مشاهده میشود که در میان پیروان و حامیان این جنبش، حالتی از سرخوردگی عمیق وجود دارد. در زمانی که این جنبش در بسیاری از کشورهای عربی با ممنوعیتها و اتهامات تروریسم مواجه است، در سایر کشورها نیز با فروپاشی توانمندیهای سیاسی خود روبهرو شده است.
اگرچه اسلامگرایان در اردن توانستند در آخرین انتخابات پارلمانی تقریباً ۳۰ کرسی در مجلس نمایندگان کسب کنند، اما همچنان در اقلیت قرار دارند و این پیروزی، نشاندهنده تغییری قابلتوجه در صحنه این جنبشها در جهان عرب نیست. در همین حال، جنبش النهضه در تونس نیز وارد همان مسیری شده است که اخوانالمسلمین در مصر طی کرده بود و رهبر آن، راشد غنوشی، رئیس مجلس نمایندگان، اکنون در زندان به سر میبرد.
در مراکش، حزب عدالت و توسعه بهشدت عقبنشینی کرده و اسلامگرایان الجزایری نیز پس از سالها، همچنان در چارچوب مشارکت سیاسی سنتی و محدود باقی ماندهاند؛ آن هم در شرایطی که همچنان بحث میان مشارکت یا تحریم سیاسی در این کشور ادامه دارد. در لیبی نیز، جریانهای اسلامی زیر فشار جنگ داخلی و تضادهای منطقهای میان دولتهای غرب و شرق، رنگباختهاند و نقشی کمرنگ و محدود یافتهاند.
رقابتهای منطقهای بین دولتهای غرب و شرق
جنبش حماس یکی از برجستهترین و اصلیترین نمودهای اخوانالمسلمین در جهان عرب است و جنگ اسرائیل در غزه پرسشهای فوریای را در میان درصد زیادی از جنبش اسلامی «میانهرو» بهطور کلی، بهویژه پس از ظهور هیئت تحریر شام، درباره امکانپذیری اقدام سیاسی پارلمانی و دموکراتیک که منجر به تغییرات ساختاری نشده است، ایجاد کرده است. این جنبشها وارد مسیرهای فرآیند سیاسی شدند که در نهایت به زندان، تبعید، گیوتین مرگ، یا شکست مردمی یکبار برای همیشه ختم شد.
یکی دیگر از «روایت قربانیشدن»های تاریخی این گروهها، امروز پاسخی به پرسشهای آینده نمیدهد، بهویژه به بزرگترین پرسش: چه باید کرد؟ علاوه بر این، جنگ اسرائیل در غزه پرسشهای جدیدی را در میان جوانان این جنبشها در مورد اعتبار ارزشهای دموکراتیک و لیبرالی و امکان بهکارگیری آنها در مواجهه با موضع آمریکاییای که مشابه جنگ نابودی غزه است، ایجاد کرده است.
از سوی دیگر، توسل این تحرکات به حمل سلاح (در بسیاری از کشورهای عربی، بهویژه کشورهایی که از ممنوعیتها و حاشیهنشینی رنج میبرند)، پس از این انباشت فکری و سیاسی و بلوغ اعتقادات آنها در نفی این مسیر، دیگر مطرح نیست. علیرغم درخواست برخی از اعضای این جنبشها برای بازگشت به آن و احیای “اندیشه قطبی”، سالهای اخیر نشان داده است که آنها از این مسیر صرف نظر کردهاند.
بااینحال، شاید وضعیت جدید سوریه شکلی متفاوت به خود بگیرد. اگر هیئت تحریر شام موفق به ارائه مدل جدیدی از حکمرانی شود که با الهام از مدل ترکیه (مقصود در اینجا ایدئولوژی عدالت و توسعه ترکیه است که شعارهای سنتی اسلامی را کنار گذاشت و دو دهه و نیم پیش وارد مرحله جدیدی از عملکرد سیاسی شد)، ممکن است این تحول، این جنبشها را به جهشی بهسوی عملگرایی وادارد. چنین تحولی میتواند منجر به گفتمانی سیاسی مشابه گفتمان سوریها شود.
با این حال، باید توجه داشت که علیرغم کاهش نفوذ اخوانالمسلمین در سوریه طی دهههای اخیر، واقعیت سیاسی جدید ممکن است زمینه بازگشت قدرتمند این گروه را فراهم کند؛ بهویژه که این جنبش هنوز هم از پشتوانه مردمی و سیاسی برخوردار است. این شرایط میتواند آن را به رقیبی برای «فرمول حزبی» بدل کند و در عین حال پرسشهایی را درباره موضع رژیمهای عربی، بهویژه حساسیتهای شدید بسیاری از کشورها نسبت به اسلام سیاسی، ایجاد کند.
افق آینده برای این جریان سیاسی همچنان در حال شکلگیری است و تحت تأثیر تحولات، دگرگونیها و متغیرهای متعددی قرار دارد که در نهایت فاز جدیدی را رقم خواهند زد.
جنبش سلفی و دگرگونیهای سیاسی
جنبش سلفی در بسیاری از کشورهای عربی در تعامل با تظاهرات و دگرگونیهای سیاسی قرار داشت. سالهای پس از ۲۰۱۱ شاهد تلاشهای زیادی برای تشکیل احزاب سیاسی سلفی بود که برجستهترین آنها حزب نور مصر است. این حزب همچنان در صحنه مصر حضور دارد، هرچند با نفوذ بسیار محدود. در حالی که بیشتر گرایشهای جنبش سلفی به تبلیغ و کنار گذاشتن جاهطلبیهای سیاسی روی آوردند، در طول دهه گذشته مشاهدهای شگفتانگیز ثبت شد: این جنبشهای مصری، لیبیایی یا حتی سوری (با در نظر گرفتن پیشینه سلفی-جهادی هیئت تحریر الشام)، عملگرایی سیاسیای را به نمایش گذاشتند که نهتنها از اسلامگرایان، بلکه از دیگر جنبشهای سیاسی نیز پیشی گرفت.
این عملگرایی با استفاده از «زرادخانه میراث فقهی» که فضای وسیعی از نوسانات را با تکیه بر فقه ضرورت، مصالح و مفاسد، برخورد با حکومتهای استبدادی و یکپارچگی فراهم میکند، تقویت شد. اما این جنبشها بهسرعت از فعالیتهای سیاسی کنارهگیری کردند، وضعیتی که شایسته بررسی عمیق است. در همین راستا، نویسنده این سطور کتابی درباره این دگرگونیها با عنوان «سلفیها و بهار عربی… مسئله دین و دموکراسی در سیاست عرب» منتشر کرده است که توسط مرکز مطالعات وحدت عرب در بیروت در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. در ویرایش دوم این کتاب، فصلی ویژه به عملگرایی سیاسی در حزب سلفی نور اختصاص داده شده است.
با این حال، مشکل سلفیهای سنتی امروز محدود به موضعگیری در برابر روند سیاسی نیست. سیاستهای جدید عربی، بهویژه پس از مشاهده تمایل جریان صوفیانه به تمرکز بر فردگرایی و معنویت، این جریان را برای سیاستهای عرب امنتر و مطمئنتر از افکار سلفی تلقی کردند. رژیمهای عربی که در دوران قبل از سیاست از سلفیها حمایت میکردند، اکنون به حمایت از مخالفان صوفی روی آوردهاند. با این حال، «بهار عربی» (۲۰۱۱)، هژمونی فرهنگی حاصل از آن بر جوامع عربی و توانایی این جوامع برای تغییر و ارائه مدلهای مختلف سلفی، موضع بسیاری از رژیمهای عربی نسبت به این گرایشها را دگرگون کرد.
گرایش سوم: سلفی جهادی
سلفی جهادی پس از ظهور داعش در سال ۲۰۱۳ و تأسیس دولت خود که چندین سال به طول انجامید، به جریانهایی تقسیم شد. این جریان زلزلهای امنیتی در مقیاس جهانی و منطقهای ایجاد کرد و میان این جریان و سازمان مادر جهادگرایی، یعنی القاعده، شکافی بزرگ پدید آمد. حتی پیش از کودتای داعش علیه القاعده، هیئت تحریر الشام نیز از نظر ایدئولوژیک، جنبشی و روانی، ضربات سختی دریافت کرده بود.
از دست دادن رهبران تاریخی در این شبکه، از افغانستان گرفته تا یمن، عربستان سعودی و مغرب، و همچنین تصمیم طالبان به قطع روابط با القاعده، موجب شد که این سازمان در وضعیت «انبوه سازمانی» ظاهر شود، بدون افق ایدئولوژیک واقعی و بدون نشانهای از بازگشت آن در کوتاهمدت.
اسلامگرایان: متغیری وابسته در دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی
اسلامگرایان لزوماً یک متغیر مستقل در معادلات سیاسی و اجتماعی نیستند، بلکه اغلب بهعنوان یک متغیر وابسته عمل میکنند. این وابستگی به شرایط داخلی و منطقهای، تحولات سیاسی و اجتماعی، و وضعیت کلی کشورهای عربی مرتبط است. دگرگونیها، خیزشها و افولهای اسلامگرایان تحت تأثیر این عوامل صورت میگیرد؛ عواملی که در بسیاری از موارد از ثبات و آرامش دور هستند و بحرانهای پیچیدهای را بر جوامع و دولتهای عربی تحمیل میکنند.
از سوی دیگر، با وجود شکست داعش، نهتنها به دلیل از دست دادن «خلافت» (با شعار ماندگاری و گسترش)، بلکه به دلیل از دست رفتن بخش بزرگی از روایت ایدئولوژیک آن و شکستهای متوالی که متحمل شد، این سازمان همچنان از بین نرفته است. داعش نشان داده که توانایی بالایی در انطباق با تحولات و شرایط جدید دارد و از بهرهبرداری سیاسی و امنیتی موقعیتها برای پر کردن خلأها ابایی ندارد.
این سازمان با اتخاذ روشهای جدید در جذب و تبلیغات، همچنان قادر است طرفداران و حامیان بسیاری را به خود جلب کند. وضعیت خشم و ناامیدی که در میان نسل بزرگی از جوانان عرب وجود دارد، بستری مناسب برای بازگشت این سازمان فراهم میکند، حتی اگر این بازگشت در قالبی متفاوت از نسخه قبلی آن باشد.
نقش وضعیت عمومی در روند اسلامگرایان
اگر از این نقشه پیچیده روندهای اسلامی فراتر برویم، نظریهای که باید در تحلیل آنچه در حال رخ دادن است (و در آینده رخ خواهد داد) مورد توجه قرار گیرد این است که اسلامگرایان بهجای یک متغیر مستقل، اغلب متغیری وابسته هستند. تحولات آنها بهشدت تحت تأثیر وضعیت عمومی جوامع و دولتهای عربی، بحرانهای داخلی و منطقهای، و دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی قرار دارد. بنابراین، درک تغییرات و جهتگیریهای این جنبشها نیازمند تحلیل عمیقتر شرایط ساختاری و محیطی این جوامع است.