اهمیت هدی صابر در تاکید او بر مَنِش گم گشته عنصر مدعی آزادیخواهی است و جالب است بدانید در این مورد خود او منتقد هم کیشانش بود. تجربه این چند ساله نشان داده نگرانی او بیراه نبوده. بسیاری مدعیان در شرایط حتی نه چندان سخت، سپر می اندازند و به بهانه های رنگین در خدمت دستگاه قدرت در می آیند و همفکرانشان یا توجیه میکنند یا زیر سبیلی رد میکنند.
اگر تصور شما از دستگاه قدرت فقط جمهوری اسلامی است سخت در اشتباهید. وقتی از استیلای قدرت بر کنشگر آزادیخواه حرف میزنیم از حاکم شدن نظامی از روابط مبتنی بر رانت و پول بادآورده بدون زحمت حرف میزنیم. اینجا خطر نابودی استقلال فرد است که به جای بسط آزادی در اندیشه تصاحب قدرت است.
اهمیت صابر در تعریف گونه ای از اپوزیسیون است که سهم خواه قدرت نیست، نقاد رادیکال قدرت است. اپوزیسیونی که در عرصه عمومی رشد میکند بحث های عمومی را سازماندهی میکند، نهادساز است، برای کاهش رنج انسان با تاکید بر دموکراسی تلاش میکند. فقدان این نگاه از انجا بر میآید که در فقدان کنشکر عرصه عمومی که توامان آرمان و تخصص را با هم داشته باشد هر قدرتی تمایل به خودسری و بلعیدن عرصه عمومی دارد. پس ایده محوری کنشهای هدی صابر از آنجا ناشی میشد که ایفای نقش موثر در عرصه عمومی هم انگیزه و شور میخواهد هم تخصص و کاردانی. فداکاری برای به رسمیت شناختن “دیگری “میخواهد. برای همین است که تمام تلاش او دوری از هر فرم رانت بود تا اصالت کنشگر عرصه عمومی حفظ شود و تمام تلاش او بر تقویت بُعد کارشناسی و تخصصی اش بود تا از کلی گویی و چرت و پرت گویی پرهیز کند.
این نه به معنای عدم نقد به دستگاه فکری صابر است که اتفاقا نقدها کم نیستند اما بیشتر از هر چیز تاکید بر تیزهوشی صابر در گمشده های اپوزیسیون است که بسیاری شبیه آنچه که نقد میکنند شده اند، بسیاری مخالفت را راه کسب نان و نام گرفته اند و بسیاری حال کسب تخصص و نهادسازی را ندارند و پشت واژه های پرطمراق زندانی سیاسی پنهان شده اند. طبیعی است در انبوه این گمشده های اپوزیسیونی، صابر ابزار خاطره گویی سست عنصران به ظاهر همدل شود یا تصویرش در انبوه بیماران فرصت طلب که برای دیده شدن دست به هر اقدامی میزنند و کاسه گدایی را پیش هر عنصر قدرتی دراز میکنند گم شود. تصویر کسی که ایران را با “روسپیان سیزده ساله “، ” زنان سرپرست خانواده “” مردان از فقر شرمنده ” دوست داشت. به عبارتی ایران حاشیه نشینان و نادیده شدگان در وطن به تعبیر او آرش ـ مصدقی. این چنین است در میدانداری سست عنصران به ظاهر همدل،تصویر کسی که معتقد بود باید خود را بازسازی کرد، شناخت، پروراند و در خدمت “دیگری ” قرار داد گم میشود. تصویر کنشگری رادیکال که نقد تمام عیار قدرت را نه صرفا در اعتراض به قدرت خودسر و تعدی هایش که در نگاه داشتن خویشتن در انبوه مرارت های تحمیل شده از سوی استبداد می دانست.