بازرگان، روحانیت و بختیار

چرا بازرگان با دولت بختیار همراهی و همکاری نکرد و در برابر به روحانیت پیوست و با آیت الله خمینی پیمان بست و نخست وزیر او شد؟ این پرسش در گذشته به ویژه در سالیان نخست پس از انقلاب چندان مطرح نبود اما اخیرا به دلیل شرایط داخلی کشور و آشکار شدن پیامدهای منفی حکومت روحانیان این پرسش و مانند آن (به ویژه در رسانه ها و محافل خارج از کشور و عمدتا از سوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و به طور خاص حامیان واقعی و یا مصلحتی شاپور بختیار) جدی تر و گسترده تر مطرح شده و می شود.

طرح مسئله

بی تردید مهندس مهدی بازرگان یکی از چهره های ماندگار تاریخ معاصر ماست که دارای ابعاد مختلف و متنوع در عمر نسبتاً طولانی خویش است. این ابعاد را در یک طبقه بندی عام می توان در سه بعد برجسته و متمایز نشان داد: بعد علمی و تخصصی و دانشگاهی، بعد فکری و به طور خاص نواندیشی دینی و بالاخره بعد سیاسی و مبارزات مدنی و اجتماعی.

 بازرگان تا اوائل دهه سی اصولا نه تنها سیاسی نبود بلکه به دلایلی که خود بدان اشاره کرده (در کتاب «دفاعیات» و «بازی جوانان با سیاست») چندان با سیاست موافق نبود. اما در پی شکست دولت ملی دکتر مصدق او نیز با انگیزه های کاملا ملی و مردمی وارد سیاست و مبارزه سیاسی بر ضد استبداد حاکم شد و برای احیای حاکمیت ملت (که البته امروز عمدتا «دموکراسی» خوانده می شود) تلاش کرد؛ تلاشی که تا آخرین دم زندگی از آن باز نایستاد. دلیل چنین چرخشی را نیز خود در دفاعیاتش در دادگاه نظامی ارتش در سال 43 با تمثیلی بیان کرده است. او گفت پس از کودتای 28 مرداد دیدم خانه ام آتش گرفته و در این شرایط طبعا نمی توانستم بی تفاوت باشم و کاری نکنم. او در واقع با عضویت در نهضت مقاوت ملی و فعالیت در آن به عرصه سیاست و مبارزات سیاسی ورود کرد و در پی آن برای اولین بار زندانی شد. این مبارزه با عضویت در جبهه ملی دوم در سال 39 و به ویژه با تأسیس «نهضت آزادی ایران» در اردیبهشت 40 ادامه یافت. در سال 42 زندانی شد و در دادگاه نظامی به ده سال حبس محکوم گردید. پس از آزادی از زندان در سال 46، به دلیل خفقان شدید و بسته شدن تمامی مجاری فعالیت علنی و قانونی، بازرگان عمدتا به فعالیت فرهنگی و اجتماعی اهتمام کرد اما در آستانه انقلاب همراه امواج نوین سیاسی و انقلابی فعالیت خود را از سر گرفت به گونه ای که در سال 57 او در شمار چند شخصیت سیاسی داخل کشور بود که از رهبران معتبر و معتمد انقلاب به شمار می آمد.

 انگیزه نگارش این وجیزه شرح و تحلیل زندگی نامه سیاسی بازرگان نیست بلکه در این میان می خواهم به یک پرسش پاسخ دهم و آن پرسش عبارت است از: چرا بازرگان با دولت بختیار همراهی و همکاری نکرد و در برابر به روحانیت پیوست و با آیت الله خمینی پیمان بست و نخست وزیر او شد؟ این پرسش در گذشته به ویژه در سالیان نخست پس از انقلاب چندان مطرح نبود اما اخیرا به دلیل شرایط داخلی کشور و آشکار شدن پیامدهای منفی حکومت روحانیان این پرسش و مانند آن (به ویژه در رسانه ها و محافل خارج از کشور و عمدتا از سوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و به طور خاص حامیان واقعی و یا مصلحتی شاپور بختیار) جدی تر و گسترده تر مطرح شده و می شود.

در این نوشتار کوتاه، در آغاز به پیوند بازرگان و همفکرانش به گروه به روحانیون مبارز و همکاری سیاسی و فرهنگی با آنان و در نهایت همکاری سیاسی با آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب می پردازم و آنگاه به چرایی عدم همکاری او با بختیار و دولت او اشارتی می کنم.

چرایی پیوند بازرگان با روحانیت و قبول نخست وزیری

اگر به سوابق خانوادگی و فکری و فرهنگی بازرگان و سیر تحولات تربیتی و زندگی او و نیز چگونگی و چرایی مبارزات سیاسی او توجه کنیم، یافتن پاسخی روشن به چرایی پیوند این مرد دین و علم و سیاست با گروه علما و در نهایت همکاری های سیاسی و مبارزاتی وی با روحانیون انقلابی در دوران انقلاب به ویژه با آیت الله خمینی کار دشواری نیست.

مهدی بازرگان در یک خانواده تبریزی متدین و تاجر و شهری در تهران زاده شده بود. می دانیم در ان زمان و (حتی تا حدودی در این زمان) ارتباط دینی و فکری و اجتماعی چنین خانواده ها و مشاغلی با طبقه علما و روحانیون بلندپایه امری طبیعی و تقریبا گریزناپذیر بوده است. مهدی بازرگان گرچه به فرنگ رفت (در اولین گروه اعزامی دانشجویان به خارج از کشور در سال 1307) و در فرانسه تحصیل کرد، اما او دیندار به اروپا رفت و می توان گفت دیندارتر به وطن بازگشت.

 در ایران نیز به رغم پیوند مستقیم و وفادارانه به جریان نواندیشی دینی آن زمان به طور طبیعی با علمای دینی نیز ارتباط خوبی داشت و بعدها در جریان مبارزات ملی و سیاسی این ارتباط نزدیک تر و جدی تر شد. او در «کانون اسلام»، که در سال 1319 به وسیله یک معلم به نام مهیاری در تهران تأسیس شده و می توان آن را نخستین نهاد فرهنگی-دینی نوگرا دانست، با آیت الله سید محود طالقانی آشنا شد و این آشنایی و دوستی عمیقی که به تدریج بین آن دو پدید آمد احتمالا در نوگرایی دینی و نگاه اجتماعی تر به دین و آموزه های اسلامی و نیز خوش بینی وی به روحانیت بازرگان بی تأثیر نبوده است. بعدها البته در دهه بیست و سی با روحانیون نوگرای دیگر مانند ابن الدین و راشد نیز آشنا شد و از آنها اثر پذیرفت.

 در عین حال پیوند بیشتر بازرگان با علما و مراجع دینی پس از کودتای 28 صورت گرفت. او در دولت مصدق و در جریان ملی شدن صنعت نفت، که خود او به عنوان رئیس هیئت خلع ید از جانب رئیس دولت یعنی مصدق به خوزستان رفته و ایفای نقش کرده بود، شماری از روحانیون حامی مصدق از جمله کاشانی، برادران مجتهد زنجانی، انگجی، حاج سید جوادی و . . .را می شناخت اما در نهضت مقاومت ملی بود که همکاری سیاسی مستقیمی بین او و روحانیون ایجاد شد. بنیادگذار نهضت مقاومت در شرایط دشوار پس از کودتا شخصیتی بود به نام آیت الله حاج سید رضا مجتهدزنجانی. در این دوره گرچه کاشانی از مصدق جدا شده و در کنار دربار و کودتاچی های ضد مصدقی ایستاده بود اما بازرگان و دوستانش (مانند دکتر سحابی و طالقانی) و نیز شاگردان و فرزندان فکری پانزده ساله اش (1318-1332) در کنار مصدق زندانی و حامیانش قرار گرفته بود و با روحانیون وفادار به نهضت ملی همکاری می کرد. این همکاری بعدها ادامه یافت.

 پس از درگذشت مرجع اعلای شیعه آیت الله بروجردی در بهار سال 1340 بازرگان در برنامه پیشنهادی برای حل برخی مشکلات مرجعیت سنتی شیعی شرکت کرد و سخنرانی و بعدها مقاله «انتظارات مردم از مراجع» را ارائه داد که در همان سال در یک مجموعه با عنوان «بحثی در باره مرجعیت و روحانیت» در تهران منتشر شد. این اقدام و همکاری از جایگاه بازرگان در ارتباط با نهاد علما و مراجع دینی و نیز تعامل سازنده او و علما حکایت می کند. پس از تأسیس نهضت آزادی ایران، که بازرگان به صورت حرفه ای وارد گود سیاست شد، همزمان شد با ورود علما و روحانیون به عرصه سیاست و مبارزات ضد استبدادی و ضد سلطنتی. در این زمان از شخصیتی چون بازرگان با آن سوابق خانوادگی و دینی و سیاسی و تعامل دیرپا با علما چه انتظاری توان داشت؟ به گمان من هر عملی جز همکاری و کنش متقابل با علمای مبارز انتظاری بیهوده است چرا که تحلیلی جز این غیر تاریخی است. درست است که انسان مختار است اما انتخابهای آدمیزاد نیز در بسترها و شرایط ویژه ای انجام می شود و به عبارتی در خلاء صورت نمی گیرد.

 به هر رو بازرگان و نهضت آزادی به ورود علما به عرصه مبارزات ملی و ضد استبدادی خوش آمد گفت و از این زمان به بعد همکاری بیشتری بین این گروه با علما به ویژه علمای مبارز از جمله یاران و پیروان آیت الله خمینی بیشتر و بیشتر شد و در نهایت با اوج گیری مبارزات در سال 56-57، که به انقلاب و سقوط رژیم پادشاهی منتهی شد، گروه بازرگان و شخص او عملا در شمار مهم ترین و معتمد ترین گروه آیت الله خمینی در آمدند و در رهبری انقلاب در داخل و حتی در خارج از طریق اعضای فعال نهضت آزادی (مانند دکتر یزدی و صادق قطب زده و حسن حبیبی) نقش مؤثری ایفا کردند.

 اگر این گزارش من مقبول و مستند باشد، پاسخ چرایی همراهی بازرگان و دوستان و همفکرانش با علمای مبارز و نقش آفرینی آنان در انقلاب بهمن 57 روشن است چرا که در یک روند طبیعی انجام شده و طبعا جز این نمی توانست باشد.

 در همین ارتباط پیشنهاد نخست وزیری بازرگان برای تصدی دولت موقت انقلاب نیز قابل فهم و درک خواهد بود. در آن زمان بازرگان به دلیل سابقه همکاری دیرین او و دوستانش با علما و روحانیت مبارز معتمدترین شخصیت در کادر رهبران انقلاب برای تصدی مسئولیت مهم و خطیر دوران انتقالی قدرت شمرده می شد. به طور دقیق تر می توان گفت بازرگان در آن مقطع حساس تاریخی از چند جهت معتبرین و مناسب ترین شخصیت برای احراز چنین مقامی بود. یکی شخصیت فردی او (تدین و صداقت و امانت و حسن شهرت و . . .) و دیگر موقعیت ممتاز و تا حدودی انحصاری او در نزد تمام نیروهای انقلابی دخیل در کار انقلاب در آن زمان. او هم مورد اعتماد ملیون (از نوع جبهه ملی) بود و هم مورد اعتماد انقلابیون مسلمان (از شمار مجاهدین) و هم مورد اعتماد مذهبی ها و علما و از جمله رهبر انقلاب. فراموش نکنیم در آن زمان هیچ کسی در هیچ مقامی نمی توانست برسد جز این که مورد تأیید رهبر انقلاب باشد و در واقع از سوی او کسب مشروعیت کند. این شرایط و موقعیت بیش از همه در بازرگان جمع بود.

 اما این پرسش مطرح می شود که چرا بازرگان به روحانیون اعتماد کرد. در پاسخ باید گفت تاریخ را از آخر نمی خوانند؛ چنان که گفته شد، ارتباط و همکاری او با علما اعم از مبارز و غیر مبارز در یک روند طولانی شکل گرفته و خلق الساعه نبود و ثانیا او در آن زمان تا حدود زیادی به علما اعتماد داشت و حداقل دلیلی نمی دید که بی اعتماد باشد و راه خود را از آنان جدا کند. از یاد نبریم که بازرگان و طالقانی و سحابی از نسل اول پس از مشروطه بوده و میراث دار آن شمرده می شدند. آنان دیده بودند که ورود بخشی از علمای درجه اول و دوم به جنبش مشروطیت و حمایت از مطالبات حق طلبانه مردم در مهار کردن استبداد نقش مهم و تغیین کننده ای ایفا کردند و از این رو از دهه سی به بعد همواره علما را به پیوستن به مبارزه ضد استبدادی دعوت و تشویق می کردند و به همین دلیل به ورود علما به عرصه مبارزه خوش آمد گفتند. به ویژه ظهور شخصیت بی مانندی مانند آیت الله خمینی و پایداری پانزده سال او در برابر استبداد خشن پهلوی دوم بسیار مایه امید بود. به طور خاص سخنان آزادیخواهانه او در پاریس بیش از پیش امیدوار کننده بود و ابهامات را می زدود. در هر حال الگوی آنها علمای مشروطه خواهی چون خراسانی و نائینی و طباطبایی و بهبهانی بود. سخنان و وعده های خمینی نیز کم و بیش همین امید را ایجاد می کرد. از سوی دیگر کسانی که امروز از چرایی اعتماد بازرگان به روحانیون و شخص رهبر انقلاب می پرسند در آن زمان خود کجا بودند و چگونه می اندیشدند؟ در آن زمان تقریبا هیچ شخصیت و گروه و جریان شناخته شده و مؤثری نبود که (ولو در مواردی به مصلحت) به رهبری انقلابی آیت الله خمینی اعتماد نکرده و رهبری او را نپذیرفته باشد. شاید نسل پس از انقلاب حق داشته باشد در این مورد بپرسد و حداقل در ابهام باشد اما نسل انقلاب نباید در این مورد واقعیات را انکار کند و تاریخ را وارونه بخواند.

 البته باید به این نکته اشاره کنم که گرچه در این اواخر و به طور خاص پس از بازگشت مهندس بازرگان از پاریس و دیدار با آیت الله خمینی تردیدهایی در مورد افکار و اهداف و حداقل شیوه های مبارزاتی ایشان پدید آمده بود اما در آن فضای تند و رادیکال انقلابی گوشی بدهکار آن نبود و حتی نگرانی های بازرگان در جمع محدود یاران حزبی اش نیز جدی گرفته نشد و در واقع آن تجربه را به حساب غیر انقلابی بودن لیدر خود گذاشتند و بعدها نیز در تدوام همین زاویه دید به سود خط امام از نهضت ازادی جدا شدند.

چرایی عدم همکاری بازرگان با دولت شاپور بختیار

حال فکر می کنم پاسخ به پرسش چرایی عدم همکاری بازرگان با دولت بختیار تا حدودی روشن شده باشد. در عین حال به چند نکته اشاره می کنم تا موضوع دقیق تر شکافته شود:

 اول. دولت بختیار در شرایطی شکل گرفته بود که فاقد کمترین مشروعیت قانونی و مردمی بود. در واقع او زمانی در دی ماه57 به نخست وزیری برگزیده شد که رژیم پهلوی بلکه رژیم سلطنتی دو هزار و پانصد ساله عملا منقرض شده بود. پادشاهی او را به صدارت برگزیده بود که چند لحظه بعد از کشور خارج شد و در واقع گریخت. مجلسی به او رأی اعتماد داده بود که دیری بود که تهی از نمایندگان مردم بود. حتی شورای سلطنت نیز با استعفای رئیس آن در برابر آیت الله خمینی به مثابه رهبر انقلاب دیگر نه مشروعیت داشت و نه واقعیت خارجی. در این موقعیت دولت بختیار چه موقعیت و مشروعیتی داشت که شخصیتی چون بازرگان و یا هر عنصر ملی دیگری جبهه انقلاب و مردم و رهبری انقلاب را رها کند و در کنار کسی بایستد که که حتی دوستان دیرین و گروه او یعنی جبهه ملی او را خائن شناخته و از جبهه اخراج کرده بودند؟

 دوم. فرض کنیم که بازرگان چنین کرده بود چه اتفاق می افتاد؟ آیا دولت بی بنیاد بختیار مشروعیت پیدا می کرد و تقویت می شد و می ماند و ما امروز به دموکراسی رسیده بودیم؟ گفتن ندارد که اگر بازرگان در کنار بختیار قرار گرفته بود امروز او نیز تمام موجودیت و سوابق و لواحق خود را از دست داده بود و حداکثر در حد بختیار اعتبار داشت. به ویژه باید توجه داشت که انتخاب چنین گزینه ای یک انتخاب شخصی نبود چرا که به معنای تباه شدن و حداقل بی آینده شدن مجموعه قابل توجهی از دوستان و یاران فکری و سیاسی او هم بود. بر اساس قاعده عقلایی هزینه-فایده هم باشد در آن زمان بازرگان نمی توانست دست به چنین قمار از پیش باخته بزند.

 سوم. امروز به گونه ای مسئله مطرح می شود که گویی بختیار یک نیروی دموکرات و ملی بود و از این رو همه می بایست خود را با او هماهنگ می کردند و بر اساس چنین تصوری از شخصیتی چون بازرگان توقع بوده که در کنار او قرار بگیرد نه در کنار نیروهای مذهبی و روحانی که جریان دیگری بودند و به هر رو ملی و دمکرات نبودند. اما این تصور پسینی و اکنونی است و در مقطع انقلاب کاملا بر عکس می نمود. در آن زمان رهبر روحانی انقلاب منادی آزادی و عدالت و قانون گرایی و ملت خواهی بودند و تقریبا تمام مردم و جریانهای مختلف و حتی متضاد سیاسی در کنار چنین رهبری ایستاده بودند. به عبارت روشن تر در سال 56-78 اکثریت قریب به اتفاق ملت سی و شش میلیونی ایران در یک طرف ایستاده بودند و در سوی دیگر شاه و بختیار و شماری اندک از وفاداران به نظام سلطنتی. بر خلاف تصور عده ای در آن زمان بختیار در جبهه خائنان به انقلاب و قانون اساسی و مردم قرار داشت. البته امروز که شرایط دیگر است و به دلیل ناکامی های جمهوری اسلامی تا حدودی آزادیخواهان و مخالفان آزادی جا به جا شده و نسل امروز که از وضعیت موجود به ستوه آمده اند، می توان همه چیز را باژگونه نشان داد و تاریخ وارونه ای نوشت و مومیایی شده ی مردگان را به تماشا گذاشت.

 چهار. وانگهی مگر جناب شاپور بختیار به واقع دموکرات و ملی بود؟ اگر بعدها روشن شد رهبری روحانی انقلاب و پیروان حزب اللهی او دموکرت نیستند، منطقا نمی توان نتیجه گرفت پس مخالفان انقلاب و با منتقدان خمینی و پیروانش دموکرات و ملی بودند. چنان که هنوز نیز چنین است. بعدها روشن شد که بختیار نیز چندان دموکرات نبوده و استقلال و حفظ منافع ملی برای او اهمیتی نداشته است. یک شخصیت ملی چگونه می تواند دست دست آدم متجاوزی چون صدام حسین عراقی بگذارد و حتی او را به حمله به ایران تشویق کند و یا همدست و همراه با کودتاچیان شده و حاضر شود خون هزاران هم وطن خود را ارضای جاه طلبی خود کند؟ می توان تصور کرد کودتای نظامی بدون حمایت دولت های خارجی طراحی و عملی شود؟ گرچه قتل فجیع بختیار (و بسیاری دیگر) شدیدا محکوم است اما مرگ مظلومانه و ناحق، با هیچ منطقی برای مقتول حداقل در تمام مواضع حقانیت نمی آورد

.در هر حال از هر منظری که بنگریم در مقطع انقلاب بهمن مهندس بازرگان و همفکران او نمی توانستند در کنار شخصی، که مردم در آن زمان در کوچه و خیابان «نوکر بی اختیار»ش می خواندند، قرار بگیرند.

منبع: جرس

 سایت ملی- مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.

مطالب مرتبط

نویسنده: حسين مجدوبي |مترجم : علی سرداری

واشنگتن نیز فراتر از همه این‌ها معتقد است، از گسترش موشک‌های مافوق صوت و در اختیار داشتن آن‌ها توسط تعدادی از کشور‌ها می‌ترسد، و می تواند همانطور که در حال حاضر در مورد موشک‌هایی که ایران و ترکیه تولید می‌کنند و نقش آن‌ها در جنگ روسیه و اوکراین اتفاق می‌افتد، برای آمریکا باعث دردسر شود.

عبدالله خلیفه الشیجی | مترجم: علی سرداری

اسرائیل نزدیکترین، قویترین و بزرگترین متحد خود را  بیش از یک سطح تحریک کرده است. علیرغم اینکه ایالات متحده یک ناوگان دریایی را در دریای مدیترانه و دو ناو هواپیمابر با کشتیهای همراه آنها و هزاران تفنگدار و سرباز آمریکایی را در خلیج فارس بسیج میکند تا ایران را از انتقامگیری علیه اسرائیل بازدارد، نتانیاهو همچنان به تحریک و به چالش کشیدن بایدن ادامه میدهد. میانجیها با هدف طولانی کردن و گسترش دامنه جنگ بیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا از پذیرش هرگونه پیشنهاد آمریکایی امتناع می کنند.

مهسا تاجیک

گرچه عقلانیت اروسی به این دلیل که لبریز از "شهوتِ بودن" و "سودای زندگی" است، امروز قابلیت پس زدن و اعراض از سلطه و استبداد دینی را دارد، اما چون مهار نخورده است و  ابعاد ناهوشیار و تکانشی اش والایش نشده است، بعید بنظرنمی رسد که فردا و فرداها خود شکل فجیع تری از سلطه را بازتولید کند چرا که هر نوع خردی که دیالکتیک میان دو بخش روح و نفس انسان را نادیده بگیرد، راه را برای تحولی اصیل  و زاده شدن انسان های نو سد می کند. ممکن است در عرصه سیاسی فرم ها و نظام ها تغییر کنند اما در واقع انسان تازه ای متولد نمی شود. فرم ها نو می شوند و انسان ها در کهنگیشان می پوسند. اساسا نوزایی در دیالکتیک میان نفس و روح اتفاق می افتد. هم رویکردی که قائل به معنویتی خشک و خالی و فرمالیته و ظاهری و متشرعانه باشد و در آن نفس و میل و معنویت راستین نادیده گرفته شود (مانند عقلانیت فقاهتی کنونی) و هم رویکردی که در آن برای نو شدن خاستگاه لیبیدویی و مادی در نظر می گیرد و حتی زیبایی و معنا را با شاقول امر مادی می سنجد(مثل عقلانیت اروسی) هر دو محکوم به شکست است و انسان را ناتوان از نو شدن می کند. در غیاب انسان نو، سلطه وقت را مغتنم می شمارد و خود را نونوار می کند و بارها و بارها رخ می نمایند.

مطالب پربازدید

مقاله