بازخوانی قیامِ وارثِ هابیل

این مطلب برگرفته از مجموع سخنرانی های دکتر سید علی اصغر غروی تحت عناوین؛ پیش زمینه های قیام امام حسین (ع) ـ امت و امامت از منظر قرآن ـ چهار الگوی قرآنی: هابیل و قاین، ابراهیم و حسین است که توسط آقای یاشار تقیان گرداوری شده‌است

این ایام اختصاص دارد به ذکر واقعه بزرگی که اگر در تاریخ اسلام رخ نمی داد، بسیاری از سنتهای ایجاد شده توسط پیامبر عظیم الشأن اسلام از بین رفته و یا دستخوش تحریفات سیاسی و اجتماعی می شد. هرچند در برهه‌هایی از تاریخ بهره‌های مفیدی از ذکر این یاد و خاطره گرفته شده است، از جمله در پیروزی انقلاب اسلامی که موجبات انگیزه قیام و شهادت‌طلبی را فراهم آورد، اما به مبانی و اُسُس این واقعه بسیار کم پرداخته شده است. بناءبراین آنچه که ما امروز در صحنهء کشورهای شیعه به عنوان بزرگداشت قیام امام حسین می‌بینیم، به طور جدی ضدیت تام و تمام با آن دارد.
بنده تفاوتهای اساسی اینگونه کشته شدن را با گونه های دیگری که در طول تاریخ اتفاق افتاده ویا خواهد افتاد، در چند نکته متذکر می شوم. اگر ما بخواهیم یادی از حسین کنیم و به عظمت قیام او پی بریم، باید به این نکات توجه داشته باشیم.
اول مورد علت قیام است. او می خواهد با این کار به دنیا اعلام نماید، به اسم پیامبر و کتاب خدا و به نام حمایت و حفاظت از دین و یا توسعه آن، مردم را فریب داده اند! حال آنکه دین جدّ من برای اجراء مکرمتهای اخلاق در میان بشر آمد، «بُعِثتُ ِلاُتمم مَکارِمُ الاَخلاق»، اخلاق آن چیزی است که پیوسته بشر در طول تاریخ به آن نیازمند بوده است و امروز و دیروز و یا تاسوعا و عاشورا نتوانسته است درک کند.
حمایت از اباعبدالله الحسین در کربلاء، امروز هم هست! اگر حاکمان و حکومت‌هایی بخواهند به نام دین پایه‌های قدرت و حکومتشان را تثبیت کنند، باید قیام حسین دوباره به پاخیزد. این معنا و مفهوم قیام است! بناءبراین همة ما در قبال این انحرافات همانند حسین مسؤولیم، در غیر این صورت حسینی نیستیم!
قرآن از آغاز برای آدم دو فرزند، یکی هابیل و دیگری قابیل (قاین) را در خطی که از عمق تاریخ بشر تا پایان حیات آن همچنان ادامه داشته و خواهد داشت، ترسیم می‌کند. آری! بشر یا هابیلی است و یا قابیلی. یعنی بشر جسماً برادرند، ولی بر سر منافع مادی اختلاف می‌کنند.
بناءبراین یکی از خصیصه‌های قیام حسین (با توجه به این داستان قرآن) هشدار به جامعة دیندار است که دین ابزاری شده است برای کسب دنیایتان! اگر غیر از این بود، آیا کسی مثل عمرسعد در برابر فرزند پیامبر می ایستاد. او هم دیندار بود! پیش نماز مسجد بود و نماز شب می‌خواند! اما تفاوت یک دیندار واقعی و یا هابیل که از دین حمایت می‌کند با او، این است که وقتی در مقابل دشمن و مخالف قرار می‌گیرد، اول کس شمشیر برنمی‌دارد و دستش را به قصد تعدی دراز نمی‌کند! می‌گوید: حتی اگر قصد کشتن مرا داری، من از اینکار روی گردانم! و این آگاهی‌بخشی قرآن است. پس دیگر هیچ کس در طول تاریخ نمی‌تواند به اسم خدا و پیشرفت دین او و توسعه مساجد و دینداری، شمشیر و تفنگ بردارد و اعمال زور و قدرت کند! دین باید خودش رشد کند و به پیش رود! اگر این‌طور بشود، دیگر ضرورتی ندارد که در جامعه نفاق باشد؛ و به یکی از اهداف حسین که تشکیل جامعه ای باز و آزاد بود می رسیم.
به آیات دقت کنید: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ»(مائده27)، ای پیامبر! بر این مردم تلاوت کن داستان دو فرزند آدم را به حقیقت که هر دو قربانی کردند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری نشد. در طول تاریخ بشر، پیروان انبیاء پیوسته این دو گروه را با هم اشتباه گرفته و هر دو را از یک سنخ دانسته‌اند. سامری و هارون یک جا ایستاده‌اند، موسی غایب شده است، سامری حرف دین را می‌زند و هارون نیز ! چرا سامری برنده می‌شود؟! چرا قوم موسی همة طلاها و جواهرات و لباس‌های فاخر و دارایی‌های خود را در اختیار سامری می‌گذارند؟! در حالی که هارون برادر موسی و مدافع اندیشة او است! عمرسعد روز تاسوعا و عاشورا در کربلاء، سامریِ صحراء سینا است! این سامری‌ها، در طول تاریخ، خودشان را به ما تحمیل می‌کنند و ما پذیرفته، تمام اندوخته‌ها و دارایی‌های خود را در اختیار آنان قرار می‌دهیم!
«قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(مائده27)، از اینجا حسادت آغاز می‌شود! زیرا که قربانی هابیل پذیرفته شده ولی از آن قابیل قبول نگردیده است. بناءبراین قابیل می‌گوید: ای برادر! حتماً تو را می‌کشم! چون قرار نیست که قربانی تو پذیرفته شود! اگر حرف حسین بن علی در جامعه بیشتر شنونده داشته باشد، و معاویه او را آزاد گذارد، در ظرف یک سال، اندیشة پیامبر را در تمامی بلاد اسلامی احیاء خواهد کرد. بناءبراین حتماً باید کشته شود و حتماً باید جلوِ او گرفته شود! پس خصیصة دیگر قیام اباعبدالله الحسین این است که بگوید: عمل از پرهیزکاران پذیرفته می‌شود! کسی که متقی و از پروردگار جهانیان بیمناک است، نه از کس دیگری!
من چرا دستم را دراز نمی‌کنم؟ «إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ»(مائده29)، برای اینکه می‌خواهم تو به دو خطا گرفتار شوی! هم مرا کشته‌یی، و هم اینکه، این حسد و استکبار و دنیاطلبی و زورگویی، تو را از صفات متقی دور می کند! در اثر این دو گناه از اصحاب آتش می شوی و این جزاء ستمکاران است.
خصیصة بعدی قیام اباعبدالله الحسین این است که به ستمگران بگوید که حتماً جزاء عملتان را خواهید دید! آری! دیری نگذشت که عمرسعد را در دروازة شهر کوفه دار زده و سر از تنش جدا کردند.
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(مائده30)، و فرمان قتل برادر را صادر کرد و از زیانکاران شد.
«فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ»(مائده31)، خداوند کلاغی را فرستاد تا به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادر خود را که به قتل رسانده است، به خاک سپارد! کلاغی که قار‌قار می‌کند و آن هیچ معنا و مفهومی ندارد. کلاغ که خصوصیت و کارش این است که کثافات جامعه را یا ببلعد یا زیر خاک برای روز مبادا مدفون کند. اما دیگر جایش را پیدا نمی‌کند‌! ای توده‌های مردم که همانند کلاغ گِرد ثروتمندان و قدرتها را می‌گیرید تا آثار شوم و پلید آنها را به خاک بسپارید تا ار رفتن آبروی آنها جلوگیری کنید! آنچه به دست آورده و برای آینده زیر خاک پنهان می‌کنید، آن را گم خواهید کرد و دیگر نخواهید یافت! «يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُون»(اعراف53)، آنانکه هدایت الهی را پیش از این (قیامت) به فراموشی سپردند می‌گویند: رسولان پروردگار ما به حق آمدند، پس آیا ما را شفیعانی هست که برای ما جفت سازی کنند (ما را هم سنخ انبیاء کنند) یا اینکه به دنیا برگردانده شویم و غیر آنچه می‌کردیم انجام دهیم؟ هر آینه اینان خود را باخته‌اند و آنچه را به دروغ به خدا نسبت می‌دادند از دستشان رفته است.
پس عملة بی‌جیره و مواجب بوده‌اید! ای مردم! مانند آن کلاغی که به قابیل یاد داد که هابیل را چگونه به خاک سپارد، نباشید! چرا برای کشته شدگان به دست قدرتها، گور می‌کنید؟! «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ

أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا»(انبیاء103و104)، بگو آیا خبر دهیم شما را به آنانی که در عمل زیان‌کارترینند؟ آنان که سعی شان در زندگی دنیا به تباهی رفته و حال آنکه گمان می‌برند چه خوب صنعتی (دستاوردی) دارند.
چقدر قرآن زیبا است! ولی متأسفانه این آیات را تا سطح یک افسانه ای که قابیل، هابیل را کشت و بعد نمی‌دانست چه کند؟، تا اینکه کلاغی آمد، استخوان لای خاک کرد، و قابیل یاد گرفت با جسد هابیل چه کند، پایین آورده‌ایم! و البته این استهزاء قرآن است! فریاد آن بر سر من و شماست که در طول تاریخ گورکن قدرتها بوده‌ایم و آنها کشته‌اند و ما به خاک سپرده‌ایم! مباد که امروز به عنوان پیروی از اباعبدالله الحسین و برگزاری مراسم سوگواری برای او، جزء کلاغانی باشیم که جُسمان مبارک اباعبدالله الحسین را به خاک می‌سپارند! و به قدرتمندان نیز بیاموزیم! و دیگر نامی از حسین و اندیشه‌یی از او نماند!
«قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ»(مائده31)، وای بر من که به اندازة این کلاغ هم نمی‌توانم آثار پلید عمل خود را مدفون سازم! به همین جهت نیاز به کلاغ پیدا می‌کند. شاید شاهکار آگاهی‌بخشی در این آیه باشد! ای توده‌هایی که ممکن است از ترس، تسلیم قدرتها شده باشید و بخواهید آثار پلید آنها را مدفون سازید تا آنها یک لقمه نان جلوِ شما پرتاب کنند، بدانید که آنقدر عاجزند که حتی در دل اعتراف می‌کنند: ما به اندازة یک کلاغ هم قدرت نداریم! پس ای توده‌ها چرا می‌ترسید؟!
«فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ»(مائده31)، اکنون جسد برادرم را به خاک می‌سپارم، در اینجا است که قابیل احساس پشیمانی می‌کند. قرآن به زورگویان و ستمگران پیام می‌فرستد که عملکردی که منطبق با آیات کتاب و نظام عالم نباشد، سرانجام شما را به نقطة اظهار ندامت و پشیمانی می‌رساند! اینک شما تمام انبیاء را در ردیف هابیلیان بگذارید. ابراهیم در برابر نمرود و پدر بت‌ساز و مشرکش ایستاده است. موسی در برابر فرعون و سامری است. عیسی در برابر یهود و پیامبر اسلام در مقابل مشرکان و کفار قرار دارد. پس همیشه در جامعه، دو دستة هابیلیان و قابیلیان وجود دارد و به همین جهت انسان به هدایت نیازمند است. قرآن به آن کسانی که در دستة قابیل ها قرار می‌گیرند، می‌گوید که یا نادم می‌شوید یا خاسر! و عذاب شما را فرا می‌گیرد و هلاک می‌شوید! «وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُون»(انعام26)، و هلاک سازند مگر خود را و درک نمی‌کنند. «هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ»(انعام47)، آیا جز قوم ستم پیشگان کسی هلاک می‌گردد؟ «هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ»(احقاف35)، آیا جز قوم تبهکاران کسی هلاک می‌گردد؟
در جای دیگر قرآن خطاب به پیامبر می‌گوید: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً»(مریم41)، ای پیامبر! در کتاب، ابراهیم را یادآوری کن که بسيار راستگو و پيامبر است. «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً»(مریم42)، ابراهیم به پدرش گفت: ای پدرم چرا چیزی را مي‌پرستي كه نه مي‌شنود و نه مي‌بيند و نه نيازي را از تو برطرف مي‌سازد؟ «يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً»(مریم43)، ‌پدرم! به من دانشي داده شده كه به تو داده نشده است، پس مرا تبعیت کن تا تو را به راهي مستقيم راهنما شوم. پس دلیل دعوت به تبعيت بايد اقامه شود. قرآن می‌گوید براي اينكه او هم صِدّيق است و هم نبي. او مي‌داند و آگاه است و معرفت الله دارد و خدا را شناخته و موحد است و هدف هم دنياداري و كسب دنیا و مال و منال و جاه و مقام نيست. حالا وقتی او مي‌گويد: بيا به دنبال من! بايد حرفش را شنيد. «يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَان»(مریم44)، پدرم شيطان را نپرست! «إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيّاً»(مریم44)، شيطان در برابر رحمان عِصيانگر است. ابراهیم، خدا را به صفات مي‌خواند. يعني نمي‌شود كسي مدعي باشد كه خدا را مي‌شناسد و مي‌پرستد، اما بعد برای مردم بت سازی کند تا واسطة بین آنان و خدا شوند! قرآن صريحاً مي‌گويد که اينها شيطان هستند! و كساني كه به تو مي‌گويند که این تجارت خوبی است، هم دنيا دارد و هم آخرت ، شیطانند!
پدرم شيطان را نپرست! خصوصيت شيطان اين است كه ضد رحمان است! بناءبراين هر كسی كه صفت رحمانيت را نداشته باشد، و نخواهد از راه شفقت و دلسوزي، دين خدا را رشد دهد و از راههاي ديگر به دين متوسل شود، بدان كه اين شيطان است! و در برابر صفت رحمان، صفت عِصيان و سرکشی و نافرمانی را گرفته است! «يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً»(مریم45)، ای پدر جان عزيزم! من مي‌ترسم كه عذابي از سوي رحمان تو را فرا گيرد و آنگاه با شيطان دوست و هم آوا شوي!
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْراهِيم»(مریم46) ابراهيم تو از خدايان ما رو برگرداندي؟! آفرين! پشت به دين كردی! «لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً»(مریم46)، پدر به پسر مي‌گويد: اي ابراهيم! اگر دست از اين كار برنداري و به این گفتار و روش خود پایان ندهی، حتماً تو را سنگسار خواهم كرد! برو و از من دور شو!
مبنای قيام حسين كاري است كه ابراهيم مي‌كند! مبارزه با شرك! دين و قرآن تبديل به بت شده است! اين كلمات را مي‌پرستند! يكي قرآن را با صدای خوش در مسجد عمرسعد مي‌خواند، همه به سجده می‌افتند! ولي عمل جايي نيست! پس حسین بايد قيام كند.
«وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»(انبیاء51)، ما، پيش از اين، به ابراهيم رشد و عقلانيت كافي را داده بوديم و ما به او عالم هستيم. مي‌دانيم كه ديگر ابراهيم از اين تهديدات عقبگرد نمي‌كند. يعني به مرحله ای رسيده‌ است که ديگر شک نمي‌کند! لحظه ای که پدر فرياد بر سرش مي‌زند که «وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً»! ديگر عقب‌نشيني نمي‌کند و مي‌ايستد! و چون به رشد و آگاهي رسيده بلافاصله سؤال مي‌کند: «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُون»(انبیاء52)، اين بت‌ها و تماثيل که شما درست کرده‌ايد و بر آنها عاکفيد، يعني شبانه‌روز به پايشان چسبيده‌ايد و از آنها شفاء و شفاعت مي‌خواهيد، چه هستند؟! و حال جواب بسیار مهم از آنان این است! «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»(انبیاء53)، گفتند: ما پدران خود را اين‌طور يافته‌ايم که پرستندگان این بتها بوده‌اند!
«قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»(انبیاء54)، ابراهيم بلافاصله با جرأت فرياد مي‌زند که: هم شما و هم پدرانتان در گمراهي آشکار بوده و هستيد! مهلت نمي‌دهد! نمی‌گوید مبادا برای من بد شود! مبادا مرا از بین ببرند! «قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»(انبیاء55)، آنها جواب مي‌دهند: ای ابراهيم تو فکر مي‌کني که برای ما حق آورده‌اي! یا از بازی‌گران هستی؟! همة اتهاماتي که مي‌زنند، مثل هم است: او سواد ندارد! او نمي‌داند، درس نخوانده، بازیگر و شیّاد است! اما ابراهیم باز هم به این اهانت و تهمت آنها پاسخ می‌دهد: «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(انبیاء56)، پروردگار شما آن پروردگاري است که آسمانها و زمين را آفريده است. کسی که می‌خواهد شما را تربیت کند، خود مربّی آسمانها و زمین است! «الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِين»(انبیاء56)، من هم بر اين قضيه شاهدم. یعنی در نهایتِ درک و فهم این مسائل هستم،«وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم»(انبیاء57)، و به خدا قسم که من نسبت به اين بت‌هاي شما مکر خواهم کرد! «بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِين»(انبیاء57)، بعد از اين که از اين بتخانه برويد و به آن پشت کنید! ابراهیم با جرأت حرف مي‌زند: شما از اينجا برويد و ببينيد چه بلايي سر بت‌هايتان مي‌آورم! چرا ابراهیم منتظر است مردمان شیفته و عابد بتها محل استقرار آنها را ترک گویند؟ دلیل پر واضح است. زیرا ابراهیم یک نفر است و آنها بر او چیره و غالبند، نظام، نظام اسباب و مسببات است. باید در فرصتی مناسب که جانش از خطر محفوظ باشد چنین کند. ولی از گفتن آن ترس و ابائی ندارد. او به تنهايي با يک جامعة بت‌پرست که هر کسی يک بت دارد، اینگونه و با این شهامت سخن می‌گوید و جلوِ آنها مي‌ايستد! آنها رفتند «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ»(انبیاء58)، ابراهیم بت‌ها را تکه‌تکه کرد، به جز بزرگترین آنها. «لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُون»(انبیاء58)، باشد که آنها برگردند. «قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِين»(انبیاء59)، گفتند: چه کسی با معبودها و بت‌های ما این کار را انجام داده؟! قطعاً او ستمگر و ظالم بوده و طغيان کرده است! خدا مي‌گويد: آنها ستمگرند! آنها می‌گویند: او ستمگر است! بناءبراین کلمات مثل هم است! و همه چيز مثل هم است! اينجاست که انسان نیازمند تشخيص و آگاهي است!
با بیان این آیات و همانندی گفتار طرفین حق و باطل، کربلاء را مجسم کنيد. آری! دعوی‌ا بر سر بت‌شکني است! معاويه زير ساية قرآن و مسجد، زير ساية کاخ سبز و راويان حديث، بت شده و يزيد اين بت کوچک‌تر را به جاي خود گذاشته است! و امروز روزي است که باید حسين قيام کند و بگويد: من اينها را که مظاهر شرک شده‌اند در هم مي‌شکنم!
وقتی صاحبان قدرت و ثروت، خبرچینها و جاسوسان خود را در جستجو و پی‌گرد شکنندة بتها روانه ساختند، این پاسخ را از توده‌های عوام شنیدند: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ»(انبیاء60)، ما نام جواني را شنيده‌ايم که اسم بت‌ها را مي‌بُرد و از آنها به بدی یاد می‌کرد، به او مي‌گويند ابراهيم! ما شنيده‌ايم که جواني از مکه خروج کرده و به سوي بت‌هاي کوفه مي‌آيد تا همه را در هم شکند، به او مي‌گويند حسين! «قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُون»(انبیاء61)، وقتی جاسوسی به ثمر نشست و – مجرم – شناخته شد، گفتند: ابراهیم را بیاورید تا جلوِ چشم مردم، زهر چشمي بگيريم که همه در خانه‌هایشان بنشینند و ديگر برنگردند! اين نیز عين کلماتي است که عمرسعد در صحراء کربلاء به زبان مي‌آوَرَد! ابراهیم را آوردند. «قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيم»(انبیاء62)، گفتند: اي ابراهيم! تو اين کار را با بت‌ها و معبودان ما کرده‌اي؟! «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُون»(انبیاء63)، گفت: بلکه بت بزرگ این کار را انجام داده است! از او بپرسيد! از آنها که خرد شده‌اند و ریخته‌اند روی زمین، اگر می‌توانند حرف بزنند، بپرسيد که چه کسی آنها را شکسته است! «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ»(انبیاء64)، در این هنگام مردم به خود آمدند! آری! او راست مي‌گويد! «فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُون»(انبیاء64)، پس به بت‌سازان و بت‌تراشان و بت‌فروشان و حامیانشان رو کردند و گفتند: شما ستمگريد! «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِم»(انبیاء65)، بعد از اين سرافکنده شدند.
مباد که ما در اين ايام در برابر ارواح طیبة شهداء کربلاء سرافکنده شويم! مباد که حسين در جاي ابراهيم نشسته باشد و بگويد: بپرسيد از اينها که مي‌پرستيد! کداميک توان سخن گفتن يا عمل کردن دارند؟! حسين بالأخره رفتنی بود، اما مرگي را انتخاب کرد که هميشه، الگوي آزاديخواهان و آزادانديشان و آزادمردان و حکومت‌گران به عدل در جهان باشد! اين تربيت قرآن است!
«لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُون»(انبیاء65)، اي ابراهيم! تو پيش از اين می‌دانستی که اين بتها نمي‌توانند حرف بزنند، پس اين جرأت را پيدا کردي! ببينيد قرآن چطور آموزش مي‌دهد! مي‌گويد: پشت صحنة قدرت توخالي است! و آن کسي که این را مي‌داند، با جرأت مي‌ايستد. آنها در برابر ابراهيم چه همه قدرت داشتند! البته به همین جا ختم نشد! آتشي برافروختند که ابراهيم را بسوزانند! اما پشت صحنة آن چه بود؟! «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»(انبیاء69)، گفتیم اي آتش! آرام گير و خنک باش بر ابراهيم! هدف قرآن این است که رعب و وحشت و ترس را از دل مؤمنان پاک ‌کند. هم چنانکه در جای دیگر فرموده: «هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ»(فتح4)، هم او است که آرامش را بر دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند.
و اما ابراهیم در ادامة دعوت خود می‌پرسد: «أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّه مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلَا يَضُرُّكُمْ»(انبیاء66)، آيا شما غير از خدا چيزي را مي‌پرستيد که نه به شما سودي مي‌رساند و نه زياني؟! «أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُون»(انبیاء67)، عجب شهامت و شجاعتی داشته است ابراهیم! «أُفٍّ لَّكُمْ»، واي بر شما! «وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُون»(انبیاء67)، و اُف بر هر آنچه که غير از خدا مي‌پرستيد، آيا عقل نداريد؟! عقلتان را حَکَم قرار دهید! «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ»(انبیاء68)، آن قدرتمنداني که حاميان بتها بوده، و از طريق بت‌ها افکار عمومي را به انحراف مي‌کشاندند، و آنها را ذليل و زبون و خار و دست نشانده و زير دست خود قرار مي‌دادند، و بنده و برده و اسیر امیال هواپرستانة خود می‌ساختند، گفتند: چرا معطل مانده اید؟! خدایان خود را نصرت رسانید اگر اهل عمل هستید!!! یعنی چرا درنگ کرده‌اید ابراهیم را در آتش افکنید!!!
عمرسعد نیز همین را مي‌گويد: «يا خیل الله اِرکبوا»، ای لشکریان خدا ! سوار شويد و حسين را بزنيد! چرا ايستاده‌ايد؟! حسین دارد سخن مي‌ گوید! اگر اهل عمل هستيد و واقعاً به بت‌ها ايمان داريد، اگر زیاد بن ابیه و ابن زیاد و یزید بن معاویه را خدایان و ولی‌نعمتهای خود می‌دانید پس چرا درنگ می کنید؟! حسین را، ابراهیم را، بسوزانید!
إن‌شاءالله خداوند امت اسلام را از این تحقیری که گریبان گیرشان شده، نجات دهد. آری! به یاری خودش و تبعیت از راهی که حسین بن علی صلوات الله و سلامه علیه اتخاذ کرد، و تا آخر هم آن راه را رفت و عقب‌نشینی نکرد، ما را نجات دهد!
به امید رهایی بشریت از زندان جهل و استبداد و همچنین آزادی دکتر سید علی اصغر غروی که به دلیل نوشتن مقاله «امام پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» در زندان اوین بسر می برند، و نیز تمامی زندانیان سیاسی کشور.

مطالب مرتبط

سركنگبينِ مديريت

در كنار توسعه زيرساخت‌ها و رشد اقتصادي و دسترسي‌ها و آزادي فرصت‌ها (توسعه چونان آزادي آمارتياسن)، توسعه انساني و اجتماعي نيز مدنظر قرار مي‌گيرد و جدي مي‌شود. اما در كشور ما از آنجايي كه بيشتر امور از بالا به پايين و از بيرون به درون طرح و نازل يا وارد يا آوار! مي‌شوند، دو مفهوم مدرنيته و توسعه نيز در حالتي عجيب و گاه ناقص‌الخلقه نزول‌اجلال كردند.

ساز و برگ ايدئولوژيك قدرت

اساسا ايران‌شناسي با شعب مختلف آن پيش از اينكه به سياست حاكم تبديل شود و به‌‌منزله بخشي از ساز و برگ‌هاي ايدئولوژيك قدرت سياسي مصادره شود، دغدغه فرهنگي پژوهشگراني بود كه در غيابِ ديوان‌سالاري‌هاي پرتزاحمِ دولت، در عُزلت يا در محبس و غُربت، به صورت تك‌نگاري‌هاي منفرد و نسخه‌شناسي‌ها و نسخه‌يابي‌هاي داوطلبانه به آهستگي ساخته شده بود. چنين ايران‌شناسي‌اي نمي‌توانست به «علوم شاهي» فروكاسته شود. كشمكشي ظريف بين اصحاب علوم ايران‌شناختي و تكنولوژي قدرت حاكم جريان داشت كه هيچ‌گاه كاملا فرونشانده نشد. اين كشمكش گاهي جلوه خشونت‌باري هم پيدا مي‌كرد. هرچه ديوان‌سالاري دولت جديد و تكنولوژي زيستي-سياسي حاكم بيشتر تكوين مي‌يافت، سوداي تبديل كردن رشته‌هاي ايران‌شناسي به علوم شاهي نيز بيشتر مي‌شد.

اگر منطق من قرآنی باشد برخی روایات را دور می‌اندازم

ایشان تصریح کردند: مشهور میان علما این است که فقط مسلمانان طاهر و بقیه نجس هستند. این در حالی است که لفظ «نجس» فقط در یک مورد به کار رفته؛ آن هم آیه ۲۸ سوره توبه است که می‌فرماید مشرکین نجس هستند. و در تمام روایات شیعه و سنّی از پیامبر(ص) نیز تنها دو روایت این لغت به کار برده شده و به معنای نجاست معنوی است. حالا کسی جرأت می‌کند بگوید فقه ما باید قرآنی باشد؟! می‌گویند فلانی می‌خواهد دین را خراب کند و از بین ببرد. مشکل الان این است که شریعت فربه شده و انسان می‌بیند نمی‌تواند به آن عمل کند.

مطالب پربازدید

مقاله